...خلوت بیتو
چهارشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۸۹، ۰۸:۲۸ ب.ظ
این خلوت بی تو مرا دلگیر کرده
هجرت مرا از زندگانی سیر کرده
بر روی برگی چند بیتی می نگارم
این بیتها حرف مرا تفصیر کرده
پای قلم بر صفحه تا لغذید دیدم
حرف دلم را این چنین تحریر کرده
چشم انتظاری بدترین درد است ، برگرد
بنگر که این درد عاشقت را پیر کرده
آمد طبیب از بهر بهبودم ولی گفت
این درد جانت را دگر تسخیر کرده
درد فراغت جانمان را بر لب آورد
بنگر چه با ما قسمت و تقدیر کرده
تا شد بروی گونه هایم اشک غلتید
دیگر تب هجرت و ِرا تبخیر کرده
هر کس که روی زرد من را دید فهمید
چندیست یار مهربانم دیر کرده
هجرت مرا از زندگانی سیر کرده
بر روی برگی چند بیتی می نگارم
این بیتها حرف مرا تفصیر کرده
پای قلم بر صفحه تا لغذید دیدم
حرف دلم را این چنین تحریر کرده
چشم انتظاری بدترین درد است ، برگرد
بنگر که این درد عاشقت را پیر کرده
آمد طبیب از بهر بهبودم ولی گفت
این درد جانت را دگر تسخیر کرده
درد فراغت جانمان را بر لب آورد
بنگر چه با ما قسمت و تقدیر کرده
تا شد بروی گونه هایم اشک غلتید
دیگر تب هجرت و ِرا تبخیر کرده
هر کس که روی زرد من را دید فهمید
چندیست یار مهربانم دیر کرده
۸۹/۰۸/۱۲
از آن بالای ابرها
به من نگاه کن
به غم های من
به دردهای من
به اشکی که در چشمانم جمع شده
به گره ی ابروانم
من بی دلیل نیستم
چیزی باید
چیزی باید به من داده می شد
حواست هست