یک روز می شود که دوباره ببینمت . . .
تصویر ِ برگ نارونی در میان آب ، پروانه می فریفت و خیره کننده بود
آرام جسم و جان مرا باد می ربود ، بادی که رنگ و بوی فصولِ گذشته داشت
حس ِ خوش ِ دویدن در لای بوته ها ، آرام، می ربود و برایم کشنده بود
امروز زیر شانه ی دیوارهای داغ ، بادی نمی وزد که دگرگون شود دلم
حسی مرا به ورطه ی تکرار می کشد ، حسی که در تمام غزلهام زنده است
عمری گذشت و پیر شدیم و زمخت تر ، چشم ِکسی به خاطرمان گل نمی دهد
از پیش و رویمان دل پروانه می پرد ،گویا که دل سپردن بر ما زننده است
زنبور بوسه بر لب گلبرگ می زند ، شیرین شود لبان ِترک خورده اش دمی
اما به زیرِ یورش اندوه سهمگین ، حتی عسل بدون تو تلخی دهنده است
یک روز می شود که دوباره ببینمت ،لیلا شوی دوباره برایم شبیه قبل
مجنون شوم برای تو من روسپید تر ...مثل پَرِ سپید، که بال پرنده است . . .