کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

بگذار

تا درغـــــربت کـــــــــــوچه ام

کنارخـــــــطهای سیاه دفتـــــــــرم

به احترام قــــــــلب شـکستــــــه ام

بــــمیــــــــــرم ...!

************************
شعـــــــــر من کوچـــــــه پیچاپیچی است ؛

کوچــــــــــه باغیست که تنهـــــا یک شب !

تــــــــو از این کوچـــه گذشتی مغــــــــرور ؛

سـالهـــــــــا میـگـــــــــــــــــــــذرد ...

سالهـــــا در گـــــذر کوچـه نــــــــــگاه دیـوار!

دیده بـــــس رهگـــــــــذران را خامــــــــوش ...

دیده بـــــــــس رهگــــــذران را پــرشـــــــور ...

لیک ای رهگــــــــذر یک شبه ی " کـوچـه تـنـهـــایـــی " من

جـــــای پای تـــــو در این کوچــــــــــــه بجا مانده است...!


************************

بایگانی
آخرین مطالب

   گویی آنشب مخفی از چشم همه          هم علی تشییع شد هم فاطمه  

 


     یا علی فقط خدا میداند  چه کشیدی آن هنگام که  زهرایت  را به خاک سپردی...

                              

                                         ...   آجرک الله یا امیرالمومنین ...


دل غـریــب مـــن از گــردش زمـــانــه گرفت 

بـه یــاد غربــت زهــرا شبــی بـهانه گرفت


شبــانــه بــغـــض گلـــوگــیر مـن کـنار بقیع

شکست و دیده ز دل اشکِ دانه دانه گرفت


ز پـشـت پــنــجــره هــا دیـدگــان پـر اَشکم

سراغ مدفـن پـنـهـــان و بــی نشانه گرفت


نــشـان شـعـلــه و دود و نـــوای زهــــرا را

تـوان هـنــوز ز دیــوار و بـــام خـــانــه گرفت


مصیبتی است علی را که پیش چشمانش

عــدو امـیــد دلــش را بـــه تــــازیـانه گرفت


چـه گـفـت فـاطـمـه کـان گونـه بـا تأثر و غم

علــی مــراسم تـــدفـیــن او شبـانه گرفت



فـــراق فـاطــــمــه را بــوتــراب بـــــاور کرد


شبی کــه چوبــه تــابـوت را به شانه گرفت

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۱/۲۷
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

نظرات  (۶)

۲۸ فروردين ۹۰ ، ۰۵:۵۰ دوست و آشنای رفتنی شما
زیر باران دوشنبه بعد از ظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد

وسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد

سیب ها روی خاک غلطیدند
چادرش در میان گرد وغبار

قبلا این صحنه را...نمی دانم
در من انگار می شود تکرار

آه سردی کشید،حس کردم
کوچه آتش گرفت از آه

و سراسیمه گریه در گریه
پسر کوچکش رسید از راه

گفت:آرام باش! چیزی نیست
به گمانم فقط کمی کمرم...

دست من را بگیر،گریه نکن
مرد گریه نمی کند پسرم

چادرش را تکاند، با سختی
یا علی گفت و از زمین پا شد

پیش چشمان بی تفاوت ما
ناله هایش فقط تماشا شد

***

صبح فردا به مادرم گفتم
گوش کن ! این صدای روضهء کیست

طرف کوچه رفتم و دیدم
در ودیوار خانه ای مشکی است

با خودم فکر می کنم حالا
کوچه ء ما چقدر تاریک است

گریه،مادر،دوشنبه،در،کوچه
راستی! فاطمیه نزدیک است...
سلام به وبم سر بزن تو الانم تو دستک زندگی میکنی؟
آپ تو نمیشه خوند .کور شدم
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۱۰:۲۷ احســــــــــان
اللهم عجل لولیک الفرجججججججججججججججججججججججججججججج

سلامممممممممممممم


شهادت بانوی دو عالم حضرت صدیقه کبری بر شما تمام عاشقانش تسلیت
«بهانه زهرا»
دلم گرفته بهانه، بهانه ی زهرا

ببر تومرغ دلم را به خانه ی زهرا

به یا على، دل ما را تو نور باران کن

که هست اسم خدا و ترانه ی زهرا

بیا که ذکر ظهور تو ورد زهرا بود

ظهور توست کلید خزانه ى زهرا

براى این که دل من ز خواب برخیزد

رسان به گوش فغان شبانه ى زهرا

چه مى‏ شود دل من با تو همسفر گردد

که عاقبت برسم من به خانه ى زهرا

به حق دست شکسته دل مرا مشکن

بده تو رزق دلم از اعانه ى زهرا

تمام ترس دل من ز هجر تو این است

شوم شبیه عدوى زمانه ی زهرا

بیا و همچو رفیقان مرا فدایى کن

که در تنم بگذارى نشانه ى زهرا


التماس دعا

یا علـــــــــــی
خیلی جالب و زیبا بود
۰۷ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۵:۲۹ عشق ماندگار ایناز
سلام عشق رازیست مقدس برای کسانی که عاشقند.عشق همیشه بی کلام می ماند . اما برای کسانی که عشق نمی ورزند.عشق شوخی بی رحمانه ای بیش نیست

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی