کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

بگذار

تا درغـــــربت کـــــــــــوچه ام

کنارخـــــــطهای سیاه دفتـــــــــرم

به احترام قــــــــلب شـکستــــــه ام

بــــمیــــــــــرم ...!

************************
شعـــــــــر من کوچـــــــه پیچاپیچی است ؛

کوچــــــــــه باغیست که تنهـــــا یک شب !

تــــــــو از این کوچـــه گذشتی مغــــــــرور ؛

سـالهـــــــــا میـگـــــــــــــــــــــذرد ...

سالهـــــا در گـــــذر کوچـه نــــــــــگاه دیـوار!

دیده بـــــس رهگـــــــــذران را خامــــــــوش ...

دیده بـــــــــس رهگــــــذران را پــرشـــــــور ...

لیک ای رهگــــــــذر یک شبه ی " کـوچـه تـنـهـــایـــی " من

جـــــای پای تـــــو در این کوچــــــــــــه بجا مانده است...!


************************

بایگانی
آخرین مطالب

خدایا . . .تا پاکم نکردی , خاکم نکن

چهارشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۵:۲۲ ب.ظ
نغمه های گلایه . . .

 

من امشب از دل تنگم بسی ناگفته ها دارم

من امشب تا سحر بیدار خواهم بود

و با چشمان گریانم به درگاهش چنان فریاد خواهم زد

که کاخ کبریایی را بلرزانم

فلک از ناله هایم اشکها ریزد

چنان رعدی بپا خیزد

زمین و آسمان و جنگل و دریا بهم ریزد

یکی طوفان نوح آید

هزار آتشفشان از کوهها خیزد

دو صد باران غم از آسمان ریزد


* * *

به دوشم کوله بار حسرت و اندوه تنهاییست

و اما بار سنگین امانت هم

هزاران کوه را یارای این بار امانت نیست

- و من را نیز -

به سینه آتشی دارم که خورشید فلک در پیش رویش

شعله ای ناچیز را ماند

دلم مانند یک دریای طوفانیست

که امواج بلایش تارو پود هستی ام را زیر و کرده است


* * *

خداوندا تو عاشق بودی و ما گرفتار چنین دام بلا کردی

به دل امید و حسرت را بنا کردی

خداوندا اگر روح تو را در کالبد داریم

اگر بی انتهایی ترا در روح خود داریم

چرا تنها و سرگردان و غمگینیم

خداوندا تو آدم خلق کردی و مرا هم حضرت آدم لقب دادی

مرا در آن بهشت جاودانت زندگی دادی

و ناگه با گناهی که تو بر من حکم فرمودی

زمین و آسمانم جابجا کردی


* * *

خداوندا ترا بر آستان قدسی ایت سوگند

تو را بر آتش دوزخ و بر زیبایی فردوسی ات سوگند

تو را بر رحمت بی حد و اقیانوسی ات سوگند

تو را بر این زمین و آسمان

بر پهنه های بیکران هستی ات سوگند

رهایم کن از این تنهایی و اندوه و سرگردانی و تشویش

رهایم کن از این دنیای زیبایی

که مردان بزرگی هم برایش دست و سر دادند

من این دستان کوتاه و سر سر درگریبانی

که سرگردان به هر در می زند سر را نمی خواهم

خداوندا اسیر زندگی کردی مرا

آزادی ام با توست


" بهزاد  غضنفری  "

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۲/۰۷
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

نظرات  (۱)

شعرهای خیلی قشنگی بودن. همه اشون رو خوندم. امیدوارم فقط یه شعر باشن و وصف حال و روحیه ی تو نازنین نباشه. اگه دیر اومدم بهت سر زدم و بعد مدتها اومدم منو ببخش. شادی و سلامتیت آرزومه سحربانو جان. راستی قالب جدیدت هم مبارک باشه عزیز دلم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی