قیصـــــــر امین پور
دوشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۱، ۰۲:۰۷ ب.ظ
ناگهان دیدم سرم آتش گرفت
سوختم ، خاکسترم آتش گرفت
چشم وا کردم ، سکوتم آب شد
چشم بستم ، بسترم آتش گرفت
در زدم ، کس این قفس را وا نکرد
پر زدم ، بال و پرم آتش گرفت
از سرم خواب زمستانی پرید
آب در چشم ترم آتش گرفت
حرفی از نام تو آمد بر زبان
دستهایم ، دفترم آتش گرفت
۹۱/۱۰/۱۱
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه بایدها ....
هر روز بی تو
روز مباداست !
(قیصر )