خیلی حرف دارم ...
دیشب خوابت را دیدم ،
عجیب است اما آنجا خیلی عاشقم بودی!
حتی بیشتر از من!
نمی دانم آنچه که دیدم تصورات خودم بود یا واقعیت
اما خیلی شیرین بود ؛
آنقدر شیرین که تلخی نصفه و نیمه داشتنت
در این دنیای به ظاهر واقعی را
از ذهنم پاک کرد!
اما متاسفانه دیشب آنقدر دستپاچه شده بودم
که یادم رفت حرفی بزنم و فقط نگاهت کردم
و نگاه کردنِ "تو"ی عاشق خیلی...
حالا که مسیر خواب و رویای مرا یاد گرفته ای
بار دیگر به آن جا بیا ،
اینبار می خواهم به "تو" بگویم :
بالاخره روزی می رسد که
تمامِ مقاومت ها ، نبودن ها
و شاید هم نخواستن هایت را شکست خواهم داد ،
روزی تو به دوست داشتنِ من اعتراف خواهی کرد ،
روزی غرورِ لعنتیِ دوست داشتنی ات را کنار خواهی گذاشت!
روزی که رابطِ بین دل هایمان خواب و خیال نیست
بلکه نگاه ها و حرف های مان است ،
آن هم در یک چهار دیواری که
پر از عشق و حالِ خوب است ؛
به خوابم بیا
خیلی حرف دارم...!
''عرفان محمودیان''