کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

بگذار

تا درغـــــربت کـــــــــــوچه ام

کنارخـــــــطهای سیاه دفتـــــــــرم

به احترام قــــــــلب شـکستــــــه ام

بــــمیــــــــــرم ...!

************************
شعـــــــــر من کوچـــــــه پیچاپیچی است ؛

کوچــــــــــه باغیست که تنهـــــا یک شب !

تــــــــو از این کوچـــه گذشتی مغــــــــرور ؛

سـالهـــــــــا میـگـــــــــــــــــــــذرد ...

سالهـــــا در گـــــذر کوچـه نــــــــــگاه دیـوار!

دیده بـــــس رهگـــــــــذران را خامــــــــوش ...

دیده بـــــــــس رهگــــــذران را پــرشـــــــور ...

لیک ای رهگــــــــذر یک شبه ی " کـوچـه تـنـهـــایـــی " من

جـــــای پای تـــــو در این کوچــــــــــــه بجا مانده است...!


************************

بایگانی
آخرین مطالب

http://www.hammihan.com/users/status/thumbs/thumb_HM-2013466848758930991376508516.3055.jpg

یکے در آرزوے دیــــدטּ تــوســـت


● یکے در حسرَت بوسیدטּ تــوست

● ولے مــטּ ســــاده و بے ادعایـ َم تمام هستے َم خندیدטּ تــوست
[♥]

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۱۰
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

من از مردن نمی ترسم

که تو صد بار سوزاندی،تمام تارهایم را،

تنیده خسته و بی کس،به پود اشکهای سرد و مهجورم،

من از مردن نمی ترسم

که من آن لحظه ای مردم،که چشم بی حیایم در نگاهت دوختم،

تا نگاهم را بفهمی من هزاران بار دیگر سوختم،

من از مردن نمی ترسم

اگر مردن همان باشد،که من صد بار فهمیدم،

به شبهایی که با یادت،دعای توبه می خواندم،

من از مردن نمی ترسم

که شاید رفتنم بهتر،از این دنیای فولادی،

به آنجایی که مرهم هست،برای زخم تنهایی

ولی اقرار میدارم،اگر حتی نمک باشد،نگاهت را برای زخم قلبم،بیشتر دوست میدارم

من از مردن نمی ترسم

کنار مرده ام ای کاش،نقشی از چشمان عشقم بود،که شاید باورم میکرد،

و یک بار از دلش میگفت:تو را من دوست میدارمبرای لحظه ای من هم

و شاید تا ابد جانا ... زنده می ماندم ..!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۵۵
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

حــال و روز زنــدگــی مـن را ،

وقـتــی نبـاشـی

یــک کـلمه تــوصیــف می کنــد

الـفـــاتحه..!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۲ ، ۱۰:۱۲
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

http://heyat.peyrowan.com/i/attachments/1/1377444365589323_large.jpg

هر روز با هم دعوا داشتند

ولی زورش به او نمی رسید...!

نمی دانست چه کند،

با خودش گفت می روم شکایت می کنم...

کتاب مفاتیح را برداشت و آن را باز کرد:

«الهی الیک اشکو نفساْ بالسوء اماره...»

خدایا به تو شکایت می کنم از نفسم..!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۲ ، ۱۶:۵۲
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

سلام بر فطـــــــــر..!
عید به ثمر نشستن نهال عطوفت، در شوره زار جان های خسته

http://www.sibtayn.com/swf/gallery/images/monasebat/ramazan/fetr/pic2/pic43.jpg

به نماز می ایستم و پنج تکبیر می زنم بر دنیا و هر آنچه مرا از نوازش نسیم رحمتت دور می سازد.

می خواهم حسن ختام میهمانی ات، ابتدای آشنایی تازه ام با تو باشد.

اکنون به مدد عبورم از باغ صیام،

عطر گل های تازه عبودیّت را آن چنان در سر دارم که بیدارتر از همیشه، می بینمت.

چه شیرین است طعم میوه های آسمانی تو،

آن هنگام که دست بر قنوت نماز عید بر می داریم و تو را زمزمه می کنیم:

اَنْ تُدْخِلَنی فی کُلِّ خَیر..! 

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۴۰
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ


محبت هایت را شمردم !

درست بود اما این عشقت را پس بگیر ، گوشه ندارد . . !


شب ها... به وقت خواب...
 از طرف من... وجدانت را ببوس... اگر بیدار بود . . !

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۵۹
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته‌ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نام‌هایشان
جلد کهنه‌ی شناسنامه‌هایشان
درد می‌کند

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه‌های ساده‌ی سرودنم
درد می‌کند

انحنای روح من
شانه‌های خسته‌ی غرور من
تکیه‌گاه بی‌پناهی دلم شکسته است
کتف گریه‌های بی‌بهانه‌ام
بازوان حس شاعرانه‌ام
زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه‌ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟

درد
رنگ و بوی غنچه‌ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگ‌های تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا
دست درد می‌زند ورق
شعر تازه‌ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می‌زنم؟

درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟ 
                                                               
               

" قیصر امین‌پور "

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۰۴
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

این روزها میگذرد 

.

.

.

ولی من از این روزها نمیگذرم..!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۴۸
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ


ابا صالح التماس دعا هر کجا رفتی یاد ما هم باش

نجف رفتی کاظمین رفتی کربلا رفتی یاد ما هم باش


ابا صالح یا ابا صالح


مدینه رفتی به پا بوسه مادرت زهرا یاد ما هم باش


به دیدار قبر مخفی از کوچه ها رفتی یاد ما هم باش


شب جمعه کربلا رفتی


یاد ما هم کن چون زدی بوسه


کنار قبر ابوالفضل باصفا رفتی یاد ما هم باش


ابا صالح یا ابا صالح


نماز حاجت که می خوانی از برای فرج مسجد کوفه


شدی محرم در مناسک حج یا منا رفتی یاد ماهم باش


ابا صالح یا ابا صالح..!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۲۱
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ