کوبه درت را می زنم، ای میزبان همیشگی اجابت!«سبحان من یعلم جوارح القلوب»...!
امشب خدا بگشود درهای سما را
پیوسته می خواند به خود اهل دعا را ... !
گر پهن کردی ساعتی سجاده ات را
یاد آر یاران و ببرهم نام ما را...التماس دعا..!
افسوس که عمری پی اغیار دویدیم از دوست بماندیم و به منزل نرسیدیم
سرمایه زکف رفت و تجارت ننمودیم جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم
مرا چه به تجارت؟! مرا چه به دوست؟! من کجا و بریدن از اغیار و به دنبال تو دویدن؟!
من همان ام که در اوجِ پافشاری به درگاه خداوند، بالاترین خواسته هایم،
تنها و تنها حولِ وجودِ خودم می گردد.
سلامتی ام! دارایی ام! مدرک ام! خودم! خودم! و خودم!
من چه می فهمم شادی مادرِ تو چه قدر قیمتی است؟!
من
کجا تو را شناخته ام و کجا دانسته ام تو در نزد خدای متعال چه منزلتی داری
که خلایق به وجود تو روزی می خورند و آسمان به برکت تو فرو نمی ریزد.
من کجا و تو؟...!
پستِ پست ام - امشب گدای تو ام و جز تو را گدایی نمی کنم.
می خواهم بگویم: امشب، شب بروزِ قدر و منزلت توست.
می خواهم بگویم: خاک دو عالم بر سر من، اگر حاجتِ مادر تو امشب صدر حاجاتم نباشد!
می خواهم بگویم: اف بر روی سیاهم، اگر رهایی شما از زندان غیبت به اندازه ی گرفتاری ها و مشکلات خودم برایم مهم نباشد.
می خواهم بگویم: عطشناک، دعایت می کنم! دیوانه وار ضجّه ات می زنم!
و از خدای حسین علیه السلام، به حق حسین علیه السلام، شفای سینه ی سوخته ی حسین علیه السلام را به ظهور تو می طلبم.
این کم ترین کاری است که غلامِ نان و نمک خورده ی تو می تواند بکند.
این پیشِ پا افتاده ترین کاری است که بنده ی آبرو از تو یافته، می تواند بکند.
این در مقابل سایه ی پدری تو هیچ است!
بمیرم برای چشمان اشک بارت! بسوزم برای دل سوخته ات!
** اللهم عجل لولیک الفرج **
بگذار تا بمیرم در این شب الهی ورنه دوباره آرم رو روی روسیاهی
چون رو کنم به توبه، سازم نوا و ندبه چندان که باز گردم گیرم ره تباهی
چون رو کنم به احیاء، دل زنده گردم اما دل مرده میشوم باز با غمزه گناهی
ای کاش تا توانم بر عهد خود بمانم شرمنده ام ز مهدی وز درگهت الهی
تا در کفت اسیرم قرآن به سر بگیرم چون بگذرم ز قرآن اُفتم به کوره راهی
من بندگی نکردم با خویش خدعه کردم ترسم که عاقبت هم اُفتم به قعر چاهی
ای نازنین نگارا تغییر ده قضا را گر تو نمی پسندی تقدیر کن نگاهی
امشب به عشق حیدر ما را ببخش یکسر جان حسین و زینب بر ما بده پناهی
در این شب جدایی در کوی آشنایی هستم چنان گدایی در کوی پادشاهی
غفلت بساط کرد سر راه طفل دل وایَم نشد که راهیِ بازارتان شوم
باری ز دوش حضرتتان بر نداشتم شرمنده ام که تا به کجا بارتان شوم
با آنکه سر شکسته و سر خورده مانده ام اذنم بده فدایی و سردارتان شوم
در روز انتقام شهیدان کربلا آقا اجازه هست ز انصارتان شوم؟..!
الهی ضعیفان را پناهی قاصدان را بر سر راهی ...!
مومنان را گواهی ؛ چه عزیز است آنکس که تو خواهی!
الهی هر که تو را شناسد ؛ کار او باریک و هر که تو را نشناسد ؛راه او تاریکـ ...
الهی توانائی ده که در راه نیفتیم و بینائی ده که در چاه نیفتیم ...!
الهی بر عجز خود آگاهم و بر بیچارگی خود گواهم ؛
خواست خواست توستـ ؛ من چه خواهمـ ؟...!
^v^ ^v^ ^v^ ^v^ ^v^ ^v^ ^v^ ^v^ ^v^ ^v^
^v^ ^v^ ^v^ ^v^ ^v^ ^v^ ^v^ ^v^ ^v^
.
.
.
دلم پرواز می خواهد،
دلم با تو پریدن در هوای باز می خواهد
دلم آواز می خواهد،
دلم از تو سرودن با صدای ساز می خواهد
دلم بی رنگ و بی روح است
دلم نقاشی یک قلب پر احساس می خواهد...!
کاش بارانی ببارد ، قلبها را تر کند
بگذرد از هفت بند ما ، صدا را تر کند
قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها
رشته رشته مویرگهای هوا را تر کند
بشکند در هم طلسم کهنه ی این باغ را
شاخه های خشک و بی بار دعا را تر کند
مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت
سرزمین سینه ها تا نا کجا را تر کند
چترهاتان را ببندید ای به ساحل مانده ها
شاید این باران که می بارد شما را تر کند
سوختــم باران بزن شاید تو خاموشم کنی
شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی
آه باران من سراپای وجـــــودم آتـــش است
پس بزن باران؛ بزن شاید تو خاموشــــم کنی ..!
فرزند عزیزم آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی صبور باش و مرا درک کن.
اگر هنگام غذا خوردن، لباس هایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم
صبور باش و به یاد بیاور که همین کارها را به تو یاد دادم...
اگر زمانی که صحبت میکنم حرفهایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و حرفهایم را قطع نکن و به حرفهایم گوش فرا ده، همانگونه که من در دوران کودکی به حرفهای تکراریت بارها و بارها با عشق گوش فرا دادم.
اگر زمانی را برای تعویض من میگذاری با عصبانیت این کار را نکن و به یاد بیاور، وقتی کوچک بودی، من نیز مجبور می شدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم.
برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور می شدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم پس خشمگین نشو اگر بارها و بارهای مطلبی را برای من تعریف میکنی.
وقتی نمی خواهم به حمام بروم، مرا سرزنش نکن، زمانی را به یاد بیاور که مجبور میشدم با هزار و یک بهانه تو را وادار به حمام کردن کنم.
وقتی بی خبر از پیشرفت ها و دنیای امروز، سئوالاتی می کنم با لبخند تمسخر آمیز به من ننگر.
وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی، حافظه ام یاری نمی کند، فرصت بده و صبر کن تا بیاد بیاورم، اگر نتوانستم بیاد بیاورم عصبانی نشو، برای من مهمترین چیز نه صحبت کردن ، که تنها با تو بودن و تو را برای شنیدن داشتن است.
وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده … همانگونه که تو اولین قدم هایت را در کنار من برداشتی.
وقتی نمیخواهم چیزی بخورم مرا وادار نکن من خوب میدانم که کی به غذا احتیاج دارم.
روزی متوجه میشوی که علیرغم همه اشتباهاتم همیشه بهترین چیزها را برای تو میخواستم و همواره سعی کردم بهترین ها را برای تو فراهم کنم.
از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم، خسته و عصبانی نشو تو باید مرا درک کنی.
یاریم کن، همانگونه که من یاریت کردم ان زمان که زندگی را آغاز کردی.
زمانی که می گویم دیگر نمی خواهم زنده بمانم و می خواهم بمیرم، عصبانی نشو … روزی خود خواهی فهمید.
کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو، این راه را به پایان برسانم...
فرزند دلبنــــدم، دوستت دارم