کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

بگذار

تا درغـــــربت کـــــــــــوچه ام

کنارخـــــــطهای سیاه دفتـــــــــرم

به احترام قــــــــلب شـکستــــــه ام

بــــمیــــــــــرم ...!

************************
شعـــــــــر من کوچـــــــه پیچاپیچی است ؛

کوچــــــــــه باغیست که تنهـــــا یک شب !

تــــــــو از این کوچـــه گذشتی مغــــــــرور ؛

سـالهـــــــــا میـگـــــــــــــــــــــذرد ...

سالهـــــا در گـــــذر کوچـه نــــــــــگاه دیـوار!

دیده بـــــس رهگـــــــــذران را خامــــــــوش ...

دیده بـــــــــس رهگــــــذران را پــرشـــــــور ...

لیک ای رهگــــــــذر یک شبه ی " کـوچـه تـنـهـــایـــی " من

جـــــای پای تـــــو در این کوچــــــــــــه بجا مانده است...!


************************

بایگانی
آخرین مطالب

۳۵ مطلب در دی ۱۳۸۹ ثبت شده است

 

nnleyv.jpg

چرا تو ای شکسته دل خدا خدا نمی کنی؟ ***خدای چاره ساز را چرا صدا نمی کنی ؟


به هر لب دعای تو فرشته بوسه می زن
د*** برای درد بی دوا چرا دعا نمی کنی؟

به قطره قطره اشک تو خدا نظاره می کند
*** به وقت گریه ها چرا خدا خدا نمی کنی؟

سحر زباغ ناله ها گل مراد می دمد
***به نیمه شب چرا لبی به ناله وا نمی کنی؟

دل تو مانده در قفس جدا ز آشیان خود
***پرنده اسیر را چرا رها نمی کنی؟

ز اشک نقره فام خود به کیمیای نیمه شب
***مس سیاه قلب را چرا طلا نمی کنی ؟

به بند کبر و ناز خود از آن اسیر مانده ای
***که روی عجز و بندگی به کبریا نمی کنی ؟


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۸۹ ، ۲۰:۴۲
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

آقا سری به سایه ی ما هم نمی زنی


دلها که سوختند و ندارند مآمنی



چشم انتظار ، بی تو سراپا تمام اشک

بنشسته اند جمع گدایان الکنی



قحطی ِ عشق، سر زده بر آسمان ، بیا

تا گنج التفات تو ما را کند غنی



ما خسته ایم و خسته تر از ما تویی ، چرا

دل از عذاب ِ غیبت کبری نمی کَنی ؟



دیگر نکن بهانه که آلوده دامنم

بی تو چگونه جان دهد آلوده دامنی ؟



گرگان یأس ، زندگی ام را دریده اند

از من اثر نمانده بجز پاره پیرهنی



با اینهمه ، به لطف تو،من دل خوشم که باز

                     پاسخ دهی به اوج تمنای چون منی  

    

مرضیه خدیر

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۸۹ ، ۱۰:۱۷
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

این روزها

تمام شعر های جهان مرا به وجد می آورد

شعرهای تنهایی

شعرهای دلگیری

شعرهایی از شکست

این روزها فقط دلم شعر می خواهد

شعری که هر بار خواندنش خُردترم کند

تا نابودی

فقط به دنبال صدا می گردم

صدایی برای همراهی

صدایی برای تاکید تنهایی

فریاد مرا چرا کسی نمی شنود ؟!

صدای خرد شدنم را چرا کسی نمی شنود ؟

خدا پیر شدم کسی ندید

خدا ترسیدم کسی ندید

خدا تنها شدم

تنها . . .

کسی ندید

خدا مگر نمی گویند تو می شنوی

ببین چه سخت می گذرد اوقات تنهایی

خدا نمی دانم چرا نامه هایم را نمی خواند

خدا نمیدانم نمی خواند یا نمی فهمد

خدا دگر به نامه رسان اعتمادی نیست

نمیدانم شاید به قلب او وفایی نیست

همین روزها به جایی میروم

جایی به وسعت تمام تنهایی ام

جایی برای فریاد

خدای عزیزم دستانم را بگیر . . .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۸۹ ، ۱۰:۰۳
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
*********************************************************

امام صادق(ع):هرکه چهل صبح دعای عهد را بخواند


از یاوران قائمِ ما باشد و اگر پیش از ظهورآن حضرت بمیرد


خدا او را از قبربیرون آورد که در خدمت آن حضرت باشد


و حق تعالی به هر کلمه هزار حسنه او را کرامت فرماید و


هزار گناه از او محو کند.


مفاتیح الجنان... التماس دعا
*********************************************************

کاش بودم شعله تا شمع مزارت می شدم

چلچراغ زائر شب زنده دارت می شدم

کاش بودم پرچم حاشیه دار ماتم ات

تا که زینت بخش بزم سوگوارت می شدم

کاش بودم حلقه حلقه همچو زنجیر عزا

بر کف دل بیقراری بی قرارت می شدم

کاش بودم خاک و می دادی بها بر من که من

خاک پای ذوالجناح راهوارت می شدم

کاش می بودم سپر تا در هجوم تیغ مست

مانع شمشیر خصم نابکارت می شدم

کاش بودم قطره آبی و از روی وفا

شبنم لبهای خشک شیر خوارت می شدم

کاش بودم در شب شام غریبان تا که من

پاسدار خیمه بی پاسدارت می شدم...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۸۹ ، ۲۰:۰۷
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

ورم کرده غم در دل دفترم                   و بیزارم از واژه ها در سرم

چرا شاعرم ای خدا رحم کن                  که باشد همین نامه ی آخرم


اگر نیمه شب سر به راهم کنی                و آغوش خود را پناهم  کنی

فقط پیش تو میچکم اشک را                   که پاکیزه از هر گناهم کنی


نمیخواهم  از رازهای دلم                       شود باخبر  کاغذ باطلم

از احساس خیس و غم عاشقی                  چه چیزی شده ای خدا حاصلم


خدایا  خلاصم  بکن , شاعرم                     ببر غصه ها را تو از  خاطرم

بخشکان غم و ریشه شعر را                    بسوزان  مرا بیصدا  حاضرم                                  

                     صنم میرزازاده نافع

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۸۹ ، ۱۷:۴۱
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ