دوباره بهار داره میاد, با همه قشنگی و مهربونیش . ایشالله که ناراحتیا و غما رو از روزگار
پاک کنه و زیبایی رو به طبیعت برگردونه. طبیعت این اتفاقه قشنگ رو جشن میگیره ما هم
این جشن و زیبایی رو با یه سبد شکوفه و یه آسمون ستاره و یه دنیا محبت بهتون تبریک میگم.
امیدوارم تو این سال جدید روزای قشنگ و خوب و پر موفقیتی رو تجربه کنید و از لحظه لحظش
لذت ببرید.
عید ِ من باش گلم!
سفره ای باش به اندازه ی عشق
هفت سینی به بُلندای دلت
و مرا دعوت کن
سرِ آن سفره ی ناب
ای تو همرنگ گلاب
دعوتم کن به شراب!
آن شرابی که ز انفاس ِ لب تو جاریست
و مرا مست ترین خواهد کرد
عید ِ من باش گلم!
تو مرا خانه تکانی کن از عشق!
که ببارد ز دلم
جلوه ی تازه ترین عید ِ رُخت
عید ِ من باش گلم . . .
در دلم شور جوانیها که می جنبید نیست
دستهای آنکه غمهای مرا می چید نیست
کنج یک متروکه ای تنها نشستم بی رمق . . .
ماه آرامی که بر من نور می پاشید نیست
دلخوشی دیگر ندارم مملو از دردم ولی. . .
حال من را آن کسی که گاه می پرسید نیست
گاه گاهی خلوتم را باد بر هم می زند
در درونم آن پلنگی هم که می نالید نیست
نشکن این تنها درخت پیر را مثلِ تبر
بر لبان من سکوتی دال ، بر تأیید نیست
از تبرها پیروی کردن به دور از شأن ِ توست
سنگ بودن ،سخت بودن ، را دل ِ تقلید نیست
دیگر آشفته نشو، از خود نران درمانده را . . .
می رود آرام از اینجا حاجت ِ تهدید نیست
می رود آرام و سنگین ، بغض دار و سر به زیر
فصل فصلِ برگ ریزان است فصل ِعید نیست
منتظر هستم بگو برگرد دارم می روم . . .
زودتر زیرا که اینک فرصت تردید نیست
"سید مهدی نژاد هاشمی (م. شوریده )"
مرا نسپر به فصل سرد دوری
که من از فاصله آزرده هستم
مرا از درد بی تابی رها کن
شکستم، در غم دوری شکستم
نگو پیوند ما آغاز رنج است
که من با رنج تو زیباترینم
به من فرصت بده درگیرِ با تو
به پای این دل شیدا نشینم
نگو این جاده تاریک و سیاه است
که چشمان تو فانوس من هستند
تمام سایه ها در باور من
به محض گم شدن در تو شکستند
کمک کن تا که من عاشق بمانم
اگر خواهی که مرگم را نبینی
اگر امروز و فردا هم بمیرند
به سوگ لحظه ها باید نشینی
کمک کن تا به تو پیچیده باشم
که من نیلوفرم در قصه ی دل
کمک کن تا که من بی تو نمیرم
در این بیهوده بودنهای باطل
بگیر از چنگ دیوِ ناامیدی
مرا با آیه های ناب ِ روشن
مرا نسپر به فصل سرد دوری
که دوری از تو یعنی مُردن ِ من!
" نرگس عینی "
تصویر ِ برگ نارونی در میان آب ، پروانه می فریفت و خیره کننده بود
آرام جسم و جان مرا باد می ربود ، بادی که رنگ و بوی فصولِ گذشته داشت
حس ِ خوش ِ دویدن در لای بوته ها ، آرام، می ربود و برایم کشنده بود
امروز زیر شانه ی دیوارهای داغ ، بادی نمی وزد که دگرگون شود دلم
حسی مرا به ورطه ی تکرار می کشد ، حسی که در تمام غزلهام زنده است
عمری گذشت و پیر شدیم و زمخت تر ، چشم ِکسی به خاطرمان گل نمی دهد
از پیش و رویمان دل پروانه می پرد ،گویا که دل سپردن بر ما زننده است
زنبور بوسه بر لب گلبرگ می زند ، شیرین شود لبان ِترک خورده اش دمی
اما به زیرِ یورش اندوه سهمگین ، حتی عسل بدون تو تلخی دهنده است
یک روز می شود که دوباره ببینمت ،لیلا شوی دوباره برایم شبیه قبل
مجنون شوم برای تو من روسپید تر ...مثل پَرِ سپید، که بال پرنده است . . .
تماشایی ترین تصویر دنیا می شوی گاهی
دلم می پاشد از هم بس که زیبا می شوی گاهی
حضور گاهگاهت بازی خورشید با ابر است
که پنهان می شوی گاهی و پیدا می شوی گاهی
به ما تا می رسی کج می کنی یکباره راهت را
ز ناچاریست گر هم صحبت ما می شوی گاهی
دلت پاک است اما با تمام سادگی هایت
به قصد عاشق آزاری معما می شوی گاهی
تو را از سرخی سیب غزلهایم گریزی نیست