کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

بگذار

تا درغـــــربت کـــــــــــوچه ام

کنارخـــــــطهای سیاه دفتـــــــــرم

به احترام قــــــــلب شـکستــــــه ام

بــــمیــــــــــرم ...!

************************
شعـــــــــر من کوچـــــــه پیچاپیچی است ؛

کوچــــــــــه باغیست که تنهـــــا یک شب !

تــــــــو از این کوچـــه گذشتی مغــــــــرور ؛

سـالهـــــــــا میـگـــــــــــــــــــــذرد ...

سالهـــــا در گـــــذر کوچـه نــــــــــگاه دیـوار!

دیده بـــــس رهگـــــــــذران را خامــــــــوش ...

دیده بـــــــــس رهگــــــذران را پــرشـــــــور ...

لیک ای رهگــــــــذر یک شبه ی " کـوچـه تـنـهـــایـــی " من

جـــــای پای تـــــو در این کوچــــــــــــه بجا مانده است...!


************************

بایگانی
آخرین مطالب

۱۷ مطلب در اسفند ۱۳۸۹ ثبت شده است

۲۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۸۹ ، ۰۸:۵۶
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

دوباره بهار داره میاد,  با همه قشنگی و مهربونیش . ایشالله که ناراحتیا و غما رو از روزگار


پاک کنه و زیبایی رو به طبیعت برگردونه. طبیعت این اتفاقه قشنگ رو جشن میگیره ما هم


این جشن و زیبایی رو با یه سبد شکوفه و یه آسمون ستاره و یه دنیا محبت بهتون  تبریک میگم.



امیدوارم تو این سال جدید روزای قشنگ و خوب و پر موفقیتی رو تجربه کنید و از لحظه لحظش


لذت ببرید.

http://s1.picofile.com/file/5284852425/1205940081.jpg



عید است ولی بدون او غم داریم

عاشق شده ایم و عشق را کم داریم



ای کاش که این عید ظهورش برسد

اینگونه هزار عید با هم داریم . . .


**  اللهم عجل الولیک الفرج  **



سالی سرشار از زیبایی برای شما ارزومندم


۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۸۹ ، ۰۸:۴۶
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

http://www.tehranpic.net/images/0ypj9h14lp05gd1pcs06.jpg


عید ِ من باش گلم!


سفره ای باش به اندازه ی عشق

هفت سینی به بُلندای دلت

و مرا دعوت کن

سرِ آن سفره ی ناب




ای تو همرنگ گلاب

دعوتم کن به شراب!

آن شرابی که ز انفاس ِ لب تو جاریست

و مرا مست ترین خواهد کرد




عید ِ من باش گلم!

تو مرا خانه تکانی کن از عشق!

که ببارد ز دلم

جلوه ی تازه ترین عید ِ رُخت

عید ِ من باش گلم . . .

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۸۹ ، ۰۸:۱۳
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ


http://sites.google.com/site/masoodhamidian/paeiz.jpg


در دلم شور جوانیها که می جنبید نیست


دستهای آنکه غمهای مرا می چید نیست



کنج یک متروکه ای تنها نشستم بی رمق . . .

ماه آرامی که بر من نور می پاشید نیست



دلخوشی دیگر ندارم مملو از دردم ولی. . .

حال من را آن کسی که گاه می پرسید نیست



گاه گاهی خلوتم را باد بر هم می زند

در درونم آن پلنگی هم که می نالید نیست



نشکن این تنها درخت پیر را مثلِ تبر

بر لبان من سکوتی دال ، بر تأیید نیست



از تبرها پیروی کردن به دور از شأن ِ توست

سنگ بودن ،سخت بودن ، را دل ِ تقلید نیست



دیگر آشفته نشو، از خود نران درمانده را . . .

می رود آرام از اینجا حاجت ِ تهدید نیست



می رود آرام و سنگین ، بغض دار و سر به زیر

فصل فصلِ برگ ریزان است فصل ِعید نیست



منتظر هستم بگو برگرد دارم می روم . . .

زودتر زیرا که اینک فرصت تردید نیست



"سید مهدی نژاد هاشمی (م. شوریده )"

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۸۹ ، ۱۰:۰۹
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

مرا نسپر به فصل سرد دوری

که من از فاصله آزرده هستم

مرا از درد بی تابی رها کن

شکستم، در غم دوری شکستم




نگو پیوند ما آغاز رنج است

که من با رنج تو زیباترینم

به من فرصت بده درگیرِ با تو

به پای این دل شیدا نشینم




نگو این جاده تاریک و سیاه است

که چشمان تو فانوس من هستند

تمام سایه ها در باور من

به محض گم شدن در تو شکستند




کمک کن تا که من عاشق بمانم

اگر خواهی که مرگم را نبینی

اگر امروز و فردا هم بمیرند

به سوگ لحظه ها باید نشینی




کمک کن تا به تو پیچیده باشم

که من نیلوفرم در قصه ی دل

کمک کن تا که من بی تو نمیرم

در این بیهوده بودنهای باطل




بگیر از چنگ دیوِ ناامیدی

مرا با آیه های ناب ِ روشن

مرا نسپر به فصل سرد دوری

که دوری از تو یعنی مُردن ِ من!

"  نرگس  عینی  "

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۸۹ ، ۲۲:۰۳
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
http://dezfoul.net/~lover/loverpicweblog/beyadelover.gif


مرا اینگونه باور کن

که عاشقتر ز نیلوفر ، تنم را با تن مرداب آمیزم

که چون آن پیچک تابان و پیچنده

به دامان درخت تاک آویزم




مرا اینگونه باور کن

چو پروانه به گرد شمع می گردم

تنم بر آتش اندازم

من آتش را بر اندازم

که خود سوزنده چون خورشید

به دور خویش می چرخم




مرا اینگونه باور کن

چو برگی در میان دستهای باد می رقصم

به دام باد افتادم اگرچه

در آغوش نسیم تا اوج خواهم رفت

میان خاک افتادن نمی خواهم

من آن برگم که از تحقیر پای خلق می ترسم




مرا اینگونه باور کن

نه افسونگر نه دیوانه

نه جامم من ، نه پیمانه

خودم افسونم و حیرت

می ِ نابم ، چه مستانه




مرا اینگونه باور کن

به آغوشت بیاویزم

بپیچم دور گیسویت

شدم خاکستر عشقت

خودم رقصنده در کویت . . .


۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۸۹ ، ۱۴:۰۰
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ



از روی برکه ، باد ِ دل انگیز می وزید ،نیلوفری شکفته و لبریز خنده بود

تصویر ِ برگ نارونی در میان آب ، پروانه می فریفت و خیره کننده بود



آرام جسم و جان مرا باد می ربود ، بادی که رنگ و بوی فصولِ گذشته داشت

حس ِ خوش ِ دویدن در لای بوته ها ، آرام، می ربود و برایم کشنده بود



امروز زیر شانه ی دیوارهای داغ ، بادی نمی وزد که دگرگون شود دلم

حسی مرا به ورطه ی تکرار می کشد ، حسی که در تمام غزلهام زنده است



عمری گذشت و پیر شدیم و زمخت تر ، چشم ِکسی به خاطرمان گل نمی دهد

از پیش و رویمان دل پروانه می پرد ،گویا که دل سپردن بر ما زننده است



زنبور بوسه بر لب گلبرگ می زند ، شیرین شود لبان ِترک خورده اش دمی

اما به زیرِ یورش اندوه سهمگین ، حتی عسل بدون تو تلخی دهنده است



یک روز می شود که دوباره ببینمت ،لیلا شوی دوباره برایم شبیه قبل

مجنون شوم برای تو من روسپید تر ...مثل پَرِ سپید، که بال پرنده است . . .




" سید مهدی  نژاد هاشمی (م. شوریده)"

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۸۹ ، ۰۹:۳۳
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
        فریاد . . .



http://www.islamiyet.gen.tr/kiyamet_gunu/kadin.jpg



مشت می کوبم بر در

پنجه می سایم بر پنجره ها

من دچار خفقانم خفقان

من به تنگ آمده ام از همه چیز

بگذارید هواری بزنم

آی

با شما هستم

این درها را باز کنید

من به دنبال فضایی می گردم

لب بامی

سر کوهی دل صحرایی

که در آنجا نفسی تازه کنم

آه

می خواهم فریاد بلندی بکشم

که صدایم به شما هم برسد

من به فریاد همانند کسی

که نیازی به تنفس دارد

مشت می کوبد بر در

پنجه می ساید

بر پنجره ها محتاجم

منهموارم را سر خواهم داد

چاره درد مرا باید این داد کند

از شما خفته چند

چه کسی می اید با من فریاد کند ؟
"فریدون مشیری"
۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۸۹ ، ۲۳:۳۰
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
http://shegefti90.persiangig.com/image/3.jpg



چرا ما انسان ها اینگونه ایم . . .


چرا همیشه ، حتی در زمانی که خوبی را نشان می دهیم

باز هم می خواهیم بهترین ها تنها برای ما باشند

امان از این حس

امان از این حسٍ خود و تنها خود بودن

حسی که انسان ها را نادان نادان کرده است

حسی که بسیاری را

هر روز بیشتر از دیروز در خود فرو می برد




چرا تنهایمان نمی گذارد

چرا تنهایمان نمی گذارد تا کمی انسانیت انسان را تجربه کنیم

چرا تنهایمان نمی گذارد

تا هر روز بیشتر از دیروز

این همراه (تنهایی) بیشتر و بیشتر اوج نگیرد

این حس که بسیاری از ما

در حالی که فکر می کنیم هستند ، با ماست . . .

امان از این حس . . .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۸۹ ، ۲۲:۳۳
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ




تماشایی ترین تصویر دنیا می شوی گاهی

دلم می پاشد از هم بس که زیبا می شوی گاهی



حضور گاهگاهت بازی خورشید با ابر است

که پنهان می شوی گاهی و پیدا می شوی گاهی



به ما تا می رسی کج می کنی یکباره راهت را

ز ناچاریست گر هم صحبت ما می شوی گاهی




دلت پاک است اما با تمام سادگی هایت

به قصد عاشق آزاری معما می شوی گاهی



تو را از سرخی سیب غزلهایم گریزی نیست

تو هم مانند حوا زود اغوا می شوی گاهی . .

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۸۹ ، ۰۴:۳۶
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ