کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

بگذار

تا درغـــــربت کـــــــــــوچه ام

کنارخـــــــطهای سیاه دفتـــــــــرم

به احترام قــــــــلب شـکستــــــه ام

بــــمیــــــــــرم ...!

************************
شعـــــــــر من کوچـــــــه پیچاپیچی است ؛

کوچــــــــــه باغیست که تنهـــــا یک شب !

تــــــــو از این کوچـــه گذشتی مغــــــــرور ؛

سـالهـــــــــا میـگـــــــــــــــــــــذرد ...

سالهـــــا در گـــــذر کوچـه نــــــــــگاه دیـوار!

دیده بـــــس رهگـــــــــذران را خامــــــــوش ...

دیده بـــــــــس رهگــــــذران را پــرشـــــــور ...

لیک ای رهگــــــــذر یک شبه ی " کـوچـه تـنـهـــایـــی " من

جـــــای پای تـــــو در این کوچــــــــــــه بجا مانده است...!


************************

بایگانی
آخرین مطالب

۲۱ مطلب در آبان ۱۳۸۹ ثبت شده است


سکوت را می شکنم

فقط برای یافتن صدایت

و انتظار می کشم آمدنت را

در سودای دیدنت

اگر چه خاطره هایت ملتهب می کنند نبودنت را

ولی من

انتظار می کشم طعم تلخ دوریت را

تا شیرین شود میوه دیدارمان

بازای اسطوره مراد من

بازای صبر ایوب به گلهای تمشک فراق

به چند بهار رسید

التماست می کنم

خزان را خواب کن

عشق را جامه سبز به پوش

شکوفه حرکت را از شبنم زفاف بیرون کن

من منتظر ظهورت نشسته ام

سپید رفتی

پس سپید بازای

که تاریکی از شرم چهره بر گرفته است

ومنتظر نشسته ...................
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۸۹ ، ۰۸:۲۵
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۸۹ ، ۰۸:۱۹
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

پیش از آنی که به یک شعله بسوزانمشان

باز هم گوش سپردم به صدای غمشان



هر غزل گر چه خود از دردی و داغی می‌سوخت

دیدنی داشت ولی سوختن با همشان



گفتی از خسته‌ترین حنجره‌ها می‌آمد

بغضشان، شیونشان، ضجه‌ی زیر و بمشان



نه شنیدی و مباد آنکه ببینی روزی

ماتمی را که به جان داشتم از ماتمشان



زخم‌ها خیره‌تر از چشم تو را می‌جستند

تو نبودی که به حرفی بزنی مرهمشان



این غزلها همه جانپارهای دنیای من‌اند

لیک با این همه از بهر تو می‌خواهمشان



گر ندارند زبانی که تو را شاد کنند

بی صدا باد دگر زمزمه‌ی مبهمشان



فکر نفرین به تو در ذهن غزل‌هایم بود

که دگر تاب نیاوردم و سوزاندمشان




شاعر : محمد علی بهمنی
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۸۹ ، ۰۰:۲۳
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

خدا آن حس زیبایی است که درتاریکی صحرا


زمانی که هراس مرگ


می دزد سکوتت را


یکی مثل نسیم دشت می گوید:


             کنارت هستم                  ای تنها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۸۹ ، ۱۲:۰۶
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

تو را دوست می دارم

نه بدان سان که تو مرا دوست می داری

که مرا پناهگاه خستگی ات دانی

و ندانی پناهت را نیز پناهگاهی لازم است




تو را دوست می دارم

نه بسان تو که بالش دلتنگیت باشم

و ندانی پرهای این بالش کنده شده از تنی است

و آغوشی گرم خواهد

تو را با آغوشی همیشه باز دوست می دارم

نه بسان آغوش تو که با شرط همراه است




تو را دوست می دارم

نه بدان ترس که تو داری

مبادا مرا از قفس دوست داشتنت برهانند

تو را دوست می دارم

نه آنگونه که تو مرا دوست می داری

از برای خویش که یار باوفایت باشم

و ندانی یاری من یاری می خواهد




تو را دوست می دارم نه برای خویش

نه به سان چنگکی بر قلبت

نه برای تسکین خویش

تو را دوست می دارم که همه چیز را نثارت کنم

اما دریغ که گاه در این نثار

گاه که بی رمق می شوم

دستم را نمیگیری




تو را دوست دارم

نه بسان تو

که مرا خدایی می انگاری که بی نیاز است!

تو را دوست می دارم

نه بسان زمینی تشنه

نه بسان دشت از باران

به سان ابر و آسمان که تو را دوست می دارد

و بی چشمداشت می بارد

گرچه آسمان را مهری از زمین آرزوست
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۸۹ ، ۱۸:۳۱
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

مداد سرخ امیدم . . .

هنوزهم در پشت دیوار سکوت ...

گلهای رنگین آرزویم را . . .

نقاشی میکند . . .

حتی اگر

در سیاهی ِاتاق ِساکت ِ‌ بودن ؛

چراغ را شکسته باشی

وپرده ای کشیده

بر روح و دل وپنجره ام را . . .

تنگاتنگ هم کشیده

دنیا را خاموش کنی

از خورشید ِهستی بخش ِزندگی آدمی

افسوس که مداد سیاه،حماقتهای تو

سپیدی دل و روح وافکارم را

توان سیاه کردن ندارد . . .

بسیار کوچک است مداد تو

بسیار زیاد است وسعت قلب من ! . . .

شاید میشد نادیده گرفت ، صدا را

، وقتی که تو میگفتی : هیس ! ساکت باش !

شاید میشد بی تفاوت بود ترانه را . . .

وقتی که تو گفتی :هیس ! ، ‌همسایه میشنود

. . . ومن نیز میخواهم «آسوده »بخوابم درسکوت !

شاید میشود گذشت از حریر سفید

و شال سیاه و کلفت را

هدیه گرفت . . .

اما چگونه فریادی را

خاموش میکنی

‌که در درون وجدان خفته تو

روزی سرداده خواهد شد

اگر وجدانی باشد !

چگونه صدای پرنده را خاموش میکنی

وقتی طبیعت پرنده

آواز خوان درخت توست ؟

چگونه با کفن سفید

به آن دنیا میروی

وقتی پرده های سیاه زندگیت

کشیده بود بر همه ی هستی زندگی ؟!

چگونه هدیه وجودت را

با روح سیاه خود

نزد خداوند پس میدهی . . .

وقتی که او . . .

بزرگترین رهنمای شادی وعشق و زیبایی . . .

ناراضی ست . . . !

« من؟

باشد!! « من» سکوت میکنم !
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۸۹ ، ۰۹:۴۶
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
دلگیرم . . .

مثل شبهای بلند کودکی های دور دلگیرم !

غمگینم . . .

مثل گریه های روزهای شش سالگی

پُرم و غمگینم !

خواهانم باش گمشده ی دور از دست !

و اینکه "تمام" خواهم شد

به شعر هایم خواهم سپرد تو را . . .

و اینکه "ناتمام" خواهند شد

و بعد ها اندکی بر واژه های ساده اش اشک خواهند ریخت . . .

و این شاید کافیست !




بابک کامیار
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۸۹ ، ۲۲:۳۱
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

من به خدا سپردمت ، ای همه آرزوی من

لحظه به لحظه دیدنت ، من به خدا سپردمت

ای همه زندگی من نذر برای دیدنت

چشم خمار نرگس است مست نگاه مست تو

ای که همه مستی من هست برای دیدنت

قد مثال سرو تو هوش برد ز هوشیار

ای همه عقل وهوش من رفت برای دیدنت

غمزه آن نگاه تو نیزه به دیدگان زند

ای که دو چشم کور من دید برای دیدنت

آن لب همچو غنچه ات باز شکوفه کی زند ؟

ای همه ی شکوفه ها تشنه برای دیدنت

پهنه رخسار تو ماه به توبره می کشد

ای همه ماه و اختران به صف، تا برسند به دیدنت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۸۹ ، ۲۲:۱۷
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

دیریست دلم گرفته باران

اشکم که ز غم سرشته باران

چندیست "اسیر دست اویم"

بر لوح دلم نوشته باران!

باران! دل من چو راز دارد،

از او طلب نیاز دارد،

آن ماه سفر کرده ی دیروز،

مرغیست خموش و ناز دارد.

باران به دلم غمی نشسته

من بال و پرم. ولی شکسته!

باران مه من چه حال دارد؟؟؟

این دل ز تو هم سوال دارد!

باران برِ من ببار باران

از او خبری بیار باران

آه ای دل ناصبور، صبری

آرام بمان، قرار قدری...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۸۹ ، ۱۲:۲۱
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ


در دیاری که در آن نیست کسی یار کسی


یارب ای کاش نیفتد به کسی ؛ کار کسی

                                    

امین یا رب العالمین


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۸۹ ، ۱۲:۱۵
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ