کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

بگذار

تا درغـــــربت کـــــــــــوچه ام

کنارخـــــــطهای سیاه دفتـــــــــرم

به احترام قــــــــلب شـکستــــــه ام

بــــمیــــــــــرم ...!

************************
شعـــــــــر من کوچـــــــه پیچاپیچی است ؛

کوچــــــــــه باغیست که تنهـــــا یک شب !

تــــــــو از این کوچـــه گذشتی مغــــــــرور ؛

سـالهـــــــــا میـگـــــــــــــــــــــذرد ...

سالهـــــا در گـــــذر کوچـه نــــــــــگاه دیـوار!

دیده بـــــس رهگـــــــــذران را خامــــــــوش ...

دیده بـــــــــس رهگــــــذران را پــرشـــــــور ...

لیک ای رهگــــــــذر یک شبه ی " کـوچـه تـنـهـــایـــی " من

جـــــای پای تـــــو در این کوچــــــــــــه بجا مانده است...!


************************

بایگانی
آخرین مطالب

۱۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۰ ثبت شده است

http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcQOYY7XIyNiFOSvvFTfrJYL-buMAHHim0zxd3-eAToPPYrWJ-757A


نوشته یا ننوشته ، غزل نمای توأم

بمانی و بروی باز هم برای توأم



کمی کنار بیا با منی که از ته قلب

همیشه رام نگاه پر ادعای توأم


چه در خیال و چه خواب و میان خاطره ها

به هر بهانه به دنبال رد پای توأم



بیا و هق هق من را شبی تماشا کن

که انعکاس غریبانه ی صدای توأم


دلم گرفته و بغضم نمی شود آرام

چقدر عاشق گریه به شانه های توأم



به جز تو با همه دنیا غریبگی کردم

چرا تو منکر آنی که آشنای توأم؟ . . .




بیا و کار دلم را به ناکجا نکشان

که مشتری شده ام باز و در فضای توأم



" مرضیه خدیر "

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۹:۲۸
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ


نمی دانم پس از مرگم ، کسی یادم کند یا نه ؟

بخواند دفتر شعرم ، مرا شادم کند یا نه ؟



منی که با امید لطف یزدان رفتم از دنیا

نمی دانم که او ، گوشی به فریادم کند یا نه ؟



هر آنکس را که در دنیا زخود رنجانده ام گاهی

نمی دانم ز بند خویش ، آزادم کند یا نه ؟



اگر با تیشه ی طعنه ، بشد ویران دلی از من

نمی دانم که آن ویرانه ، آبادم کند یا نه ؟



به ناحق گر که خوردم مالی از طفل یتیم ، اینک

نمی دانم که با بخشیدنم ، شادم کند یا نه ؟



اگر گردید نیلی صورتی از سیلی و مُشتم

نمی دانم گذشتش ، خانه آبادم کند یا نه ؟



اگر گاهی دل مادر ، ز خود رنجانده گرداندم

نمی دانم که شیرش را حلالم می کند یا نه ؟



ز فرمان پدر گاهی ، اگر پیچیده ام سر را

نمی دانم که با بخشش ، زلالم می کند یا نه ؟



اگر حقی به ناحق کرده ام ، در طول عمر خود

نمی دانم که صاحب حق ، خَلاصم می کند یا نه ؟



اگر گامی به راه کج نهادم ، پای درظلمت

نمی دانم که پا ، فکری به حالم می کند یا نه ؟



دروغم گر که فردی را ، گرفتار بلا گرداند

گذشتش آنک آسوده خیالم می کند یا نه ؟



دل « لیلی » گر رنجیده شد از دست این و آن

نمی دانم که دل ، دور از ملالم می کند یا نه ؟
" لیلا ادیب فر "

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۷:۲۲
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

http://baharjan.persiangig.com/674gltz.jpg


اگر این ابر های تیره

از رخسار آسمان محو می گشتند

اگر شعر را دست فروشی نمی کردند

اگر در رساله ی زندگی کور باش و لال باش

"احتیاط واجب" نبود

اگر هر سلامی جوابی داشت

اگر تسلیم بودن در برابر چشمانمان تکرار نمی شد

اگر در کلامم این اگرها محو می گشتند

من دگر دردی نداشتم

از چه شعر می گفتم ؟


" احسان مرداسی "

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۶:۵۸
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
http://mehr-dad.persiangig.com/image/Afsoos%5BMEHR-DAD.MIHANBLOG.COM%5D.jpg


دل سوخت و نگارا تو ندیدی

در بی کسی ام ماندم و یارا تو ندیدی



ماندیم و گفتیم ، سرانجام چه سود

افسوس ، که جان دادن ما را تو ندیدی
"علی یادگار "

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۹:۱۳
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

313

هر روز که میگذرد دردم بیشتر می شود

دردی جانکاه ، درد انتظار منجی

آه ای محبوب دل! عزیز مهربانم مرا دریاب

که بی تو و نا امید از تو چه می شود مرا

نگاه مهربانت را از من نگیر

بودن تو خیال نیست ، آشیانه ی محبت است

انتظار سخت است

تو را به خدا دعایمان کن و دعا کن که زودتر شود

آنچه که خدا می خواهد ، ظهورت . . .



http://img.tebyan.net/big/1388/11/247138123802044166153265723188216233156.jpg



حضرت باران! کویرهای تشنه را دریاب که ریشه هایشان خشکیده است...

حضرت باران! چشم های کشاورز، به دست های بی منت توست....

 ببار بر این کوچه ها که تشنه عدالت علوی اند!

حضرت باران! نسیم سحر، عاشقمان کرده است به بوی تو؛ کی خواهی بارید؟

کی خواهی آمد تا جشن باران بگیریم؟

«آیا زمان آن نرسیده  بر این زمین مرده بباری؟»

اى باغ آرزوهاى من! مرا ببخش که آداب نجوا نمى‌دانم.

عمرى است که اشک هایم را در کوره حسرت ها انباشته‌ام و

 انتظار جمعه‌اى را مى‌کشم که جویبار ظهورت از پشت کوه‌هاى غیبت سرازیر شود،

تا آن کوزه و آن حسرت ها را به آن دریا بریزم و سبکبار تن خسته‌ام را در زلال آن بشویم.  

 مى‌دانم که تو جمعه‌ها را خوب مى‌شناسى و هر عصر آدینه خود در گوشه‌اى اشک مى‌ریزى.

گر بر کَنم دل از تو و بردارم از تو مهر            آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم؟؟؟

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۴:۲۹
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ