بگذشت در فراق شبهای بی شمار
هر شب در این امید که ببینمت .
نازم به بی نیازیت ای شوخ سنگدل
هرگز نشد اسیر بی تمنا ببینمت .
منت پذیر قهر و عتاب تواءم ولی
می خواستم که بهتر از اینها ببینمت.
شب چون به چشم اهل جهان خواب
می دود میل تو گرم در دل بی تاب می دود .
در پرده نهان دلم جای می کنی گویی
به چشم خسته تنی خواب می دود .
می بوسمت به شوق و برون می شوم
ز خویش چون شبنمی که برگل شاداب می دود . . .