سوختن قصه شمع است ولی قسمت ماست😭
شاید این قصه تنهایی ما دست خداست😭
آنقدر سوخته ام با همه بی تقصیری 😭
که جهنم نگذارد به تنم تاثیری😔
من که سایه بر سر مردم شدم
عاقبت در بین آنها گم شدم
ساده دل بودم نفهمیدم دریغ
خوردم از دست رفیق و نارفیق 😭
تا که مویم رنگ خاکستر گرفت 😔
زندگی از سینه من پر گرفت 😭
حال بین خاطرات خود گمم
سوژه لبخند تلخ مردمم ...!
به درگاهی پناه آورده ام کز در نمی راند...
که هرکس را که درماندست سوی خویش می خواند...
امید اولی که هر زمان او را رها کردم😔
امید آخرم شد نام او را تا صدا کردم 😢
''خداوندا؟خداوندا؟قرارم باش 😢 یارم باش🙏😭
جهان تاریکی محض است می ترسم😢 کنارم باش''🙏😭
اگر گم کرده ام در این همه بیراهه راهم را😢
تویی که می بری سوی سپیدی ها نگاهم را😢
صدایم میکنی وقتی صدایم غیر آهی نیست😭
خطابخشی به اشک و توبه میبخشی گناهم را😭...!