کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

بگذار

تا درغـــــربت کـــــــــــوچه ام

کنارخـــــــطهای سیاه دفتـــــــــرم

به احترام قــــــــلب شـکستــــــه ام

بــــمیــــــــــرم ...!

************************
شعـــــــــر من کوچـــــــه پیچاپیچی است ؛

کوچــــــــــه باغیست که تنهـــــا یک شب !

تــــــــو از این کوچـــه گذشتی مغــــــــرور ؛

سـالهـــــــــا میـگـــــــــــــــــــــذرد ...

سالهـــــا در گـــــذر کوچـه نــــــــــگاه دیـوار!

دیده بـــــس رهگـــــــــذران را خامــــــــوش ...

دیده بـــــــــس رهگــــــذران را پــرشـــــــور ...

لیک ای رهگــــــــذر یک شبه ی " کـوچـه تـنـهـــایـــی " من

جـــــای پای تـــــو در این کوچــــــــــــه بجا مانده است...!


************************

بایگانی
آخرین مطالب

۲۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

جمعه

یک جمع صمیمی

چنداستکان چای و

چندجین لبخندمیخواهد

خانه مادربزرگ و

عطرکاهگل وشمعدانی میخواهد

مدتهاست دیگرجمعه هایمان

"جمعه"نیست

تعجبی ندارددلمان میگیرد


''نرگس صرافیان طوفان''

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۵۸
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ


من و جدا شدن ازکوی تو خدا نکند

خدا هر آنچه کند از توام جدا نکند%



حسین جانم❤️

یڪ نظر ڪردےو صدسال بدهڪار توایم

شب جمعہ همہ درحسرٺ زوار توایم


این هم از لطف تو و مادرتان بود ڪه ما

با دلِ ڪرب وبلا رفتہ عزادار توایم ...!


اللهم الرزقناڪربلا


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۵۷
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ


یک در میانِ شعرهایم نقطه چین است

تا بانیِ شعر منی قصّه همین است

گفتی که ماه برکه ام هستی ،از آن شب

چشمان من، بر ماهیِ برکه ظنین است

تا می رسد زلف سیاه شب به دیوار

رد شو ، اگر چه بین ما دیوار چین است

در قهوه ی چشمان من هرشب همین جا

شیرینی برق نگاهت ته نشین است ...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۴۸
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ


  

خواری از اغیار بهر یار می باید کشید

ناز خورشید از در و دیوار می باید کشید

از زمین شور، آب تلخ می آید برون

بی دماغان را زخود آزار می باید کشید

نیست بوی آشنا را تاب غربت بیش ازین

از نسیم صبح بوی یار می باید کشید

یا چو مردان گام می باید زدن در راه عشق

یا ز پای رهنوردان خار می باید کشید

روزگاری شد که خون بلبلان افسرده است

ناله گرمی درین گلزار می باید کشید

به زهمواری سلاحی نیست در الزام خصم

با نمد دندان ز کام مار می باید کشید

روی تلخ بحر را گوهر تلافی می کند

تلخی از معشوق شیرین کار می باید کشید

جان ز سنگ و دل ز آهن کن که با نازکدلی

زحمت خار از گل بی خار می باید کشید

هر نگاهی محرم رنگ لطیف عشق نیست

پرده ای از اشک بر رخسار می باید کشید

بوی گل را می کند افزون هجوم برگ گل

پرده کمتر بر رخ اسرار می باید کشید

تا درین باغی، به شکر این که داری برگ و بار

برگ می باید فشاند و بار می باید کشید

هر که را صائب متاع یوسفی دربار هست

از هجوم مشتری آزار می باید کشید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۶ ، ۱۶:۳۴
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ


من به بند تو اسیـــرم تو زمن بی‌خبری؟
                              آفرین! معرفت این است که ز من می‌گذری

طعنه‌ی غیــر ندیدی که بسوزد دل تو
                    که بدانی که چه سخت است به خدا در به دری ...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۰۶
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

   

نفسش سخت گرفته‌َست 

‏به آغوش بکش،

‏این زنِ خسته‌یِ رنجورِ به هم ریخته را‏ ...!



''فاطمه صابری نیا''


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۳۲
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

سرسبز دل از شاخه بریدم، تو چه کردی؟

افتادم و بر خاک رسیدم، تو چه کردی؟

من شور و شر موج و تو سرسختی ِ ساحل

روزی که به سوی تو دویدم، تو چه کردی؟

هر کس به تو از شوق فرستاد پیامی

من قاصد ِ خود بودم و دیدم تو چه کردی

مغرور، ولی دست به دامان ِ رقیبان

رسوا شدم و طعنه شنیدم، تو چه کردی؟

«تنهایی و رسوایی»، «بی مهری و آزار»

ای عشق، ببین من چه کشیدم تو چه کردی؟...!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۱۶:۵۰
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ