قرار پنج شنبه شب ساعت 9 😢
چه خوب می شد اگر بعد از این بهانه نگیرم
سراغ هیچ کسی را در این زمانه نگیرم
چه خوب می شد اگر بی خیال خاطره بودم
که دسته دسته گل از دست رودخانه نگیرم
سرم به کار خودم باشد و خیال بلندم
چنان که هیچ سری را به روی شانه نگیرم
دلم گرفته چه می شد که بی تو دلخوشی ام را
از این انار ترک خورده، دانه دانه نگیرم
مرا ببر به همان کوچه، قول می دهم این بار
گلوی نازک گنجشک را نشانه نگیرم
اگرچه فاصله ها زیر پای راه نشستند
که دست های تو را باز کودکانه نگیرم
به رغم این همه حالا تو رو به روی منی، پس
نخواه زل نزنم، دست زیر چانه نگیرم
منم همان که تو با شعله های آبی چشمت
به آتشم زدی و خواستی زبانه نگیرم...!
''عبد الحسین انصاری''
ازینکه چشام بارونی شد ناراحت نیستم؛
ازینکه تنهام ناراحت نیستم؛
ناراحتم ازینکه چندین سال دوستی و عشقو ندیده گرفت؛
ازین ناراحتم که پشتمو خالی کرد ...
ازین ناراحتم که دیگه نمیتونم بهش اعتماد کنم... 😢
آرام جان از عشقمان چیزی نماندهآخر همان شد که نباید میشد...!😔