قرار عاشقیست در شب میان ماه و مهتابم🌙
عزیز رفته از دستم ترا از دور میخواهم!
''مرا وقتی که دلتنگم ندیدی!شما هم ونگ و آهم را ندیدی!''
دگر میلم بسویت نیست...
نه عشقی مانده در قلبم نه آهنگی دگر دارم...
سفر کردم زکویت جان ، تا سر توان دارد
امان از دل؛ گهی یاد ترا در دل بنقش آرد!
شما آندم که بنهادی، ز سودایی دگر هر دم
منم ببریدم از وصلت، به جبر لاعلاجی ها!
بپاس سالها ماندن، ترا امروز بخشیدم%
سلامت باشی همواره، دلت با دیگران خوش باد...
فقط تبر نیست که به درخت آسیب میزند. آب که پای درخت نریزی، میخشکد. از درون میپوسد و خالی میشود. آنوقت به کوچکترین بادِ خزانی فرو میریزد.
عاشقانهها همیشه که با زخم جفا و خیانت سرنگون نمیشوند، بیشترشان آب نمیخورند. همان دوستت دارمهای هر روزه، همان نگاهها و ملاحتها، همانها پایشان ریخته نمیشود که میمیرند. کمکم، آرام ...!