موج غم...
چه آسان میدود
اشکم دوباره روی این گونه
چه سهل وساده مبرقصد
چنین اشکی به
غمهایم
و من در دامن غمها
چه آزرده چه غمگینم
چه چیزی را
در این دنیای
وانفسا
از آنِ سینه میبینم
که اینسان
در سکوت بی سرانجامم
نه شادم بلکه
غمگینم
چه میخواهم از این دنیا
که سهل وساده هر قلبی
بدستی ظاهرآ
خالی
دلم را میدرد
با گفته های خویش
…ومیبینم…
…و میبینم
که دستِ
خالیش پر بود
زخنجرهای نامردی
چه آسان میشود قلبی درید
و بر سر یک سفره
شامی را
به شکر یک شب دیگر
سپاسی گفت
ویکبار دگر سررا
بروی بالشی از
پر
نهادوباز هم خوابیدو
فردائی دگررا دید
خداوندا کجائی
آخر از این غصه
ها مُردم
مرا دیگر توانی نیست
دلم را چون همیشه
یارو یاور باش
مرا بار
دگر
همراه وهمره باش
نه اشکم را
دگر پایان دهی از غم
نه روحم را
رها
سازی ز بودنها
چه سان باید بگویم
خسته ام از بازی دنیا
رهایم کن
مرا
ازجاودانه موج غم بودن
رهایم کن مرا
از اینهمه رویای بی فردا
سکوتم
را تو بشکن
تا بگیرم روح آرامی
مرا آرامشی باید خداوندا
چه سان گویم
بدرگاهت
نمیخواهم دگر من
لحظه ای دیدار فردا را
نمیخواهم دگر این
لحظه
های تلخ دنیا را
دوباره باز دلتنگم
دوباره باز غمگینم
دوباره باز
بیدارمم
دوباره باز بیدارمم
خواهشا فونت نوشته هاتو عوض کن.این چیه اخه باهاش می نویسی
افرین عوض کنیا؟یادت نره