کوچه های رفتن...
اگر من من بودم در کوچه های زندگی
اگر تو تو بودی در خیابانهای گذر
هیچگاه زندگی اینگونه دلتنگ نبود
و هر گز گذر فصلها اینچنین
بی رنگ نمیشد
از : ف.شیدا
گاهی تو کوچه پس کوچه های زندگی گم میشیم
گاهی نمیدونیم اصلا اینهمه راه که اومدیم درست بوده یا بکل در کوچه های
غریب بیخودی سرگردون شدیم
گاهی با خودمون یهو میگیم : میدونستم اول کجا داشتم میرفتم اما آیا واقعا
اینراه که الان دارم میرم همونیه که در شروع تصمیم داشتم برم
اینجا همون منطقه سرگردونیه که نمیدونی میخوای بازم کوچه
رو ادامه بدی
یا اینکه میخوای همه راهو برگردی یا اصلا از اول تو دنبال
جاده می گشتی
اما کوچه ها هیچوقت به جاده نرسید !
حالا منی که هزار کوچه رو دیدم هزار جاده رو طی کردم
وهزار بار ایستادم
نگاهی به پشت سر انداختم وباز راهی شدم میخوام
٬دمی با توووو٬
بگم:
هیچوقت اگر همه کوچه و جاده رو رفتی
و دیدی دیگه بر گشتی نیست
بخودت شک نکن چون همینقدر که بخودت
کمترین سر زنشی رو کردی
مطمئن باش عامل سرزنش های بیشتری میشه
و شایدم هرگز خودتو برای
خطاهات نبخشی و باعث غم خوردن وناراضی بودن از خودت میشه
ودلیلی برای:
افسرده گی روحی
همیشه غمناک بودن
از دست دادن اعتماد بنفس
رفتن به کنج انزوا
و همه اینا باهم یعنی : خودکشی عاطفی وروحی و درونی اما به شکلی
آهسته و نامعلوم که هیچکسی جر درون خودت ازش خبر نداره و گاهیم
خودتو هم از اعتراف به این مرگ تدریجی
حتی بخودت در نگاه به آینه
طفره میری.....
ممنون که فونت رو عوض کردی
موفق باشی