ای اشک...ای غم...
چهارشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۸۹، ۱۱:۲۵ ق.ظ
بگذارید بگریم
بگذارید بگریم به پریشانی خویش
که به جان آمدم از بی سرو سامانی خویش
غم بی هم نفسی کشت مرا در این شهر
در میان با که گذارم غم پنهانی خویش
گفتم ای دل که چو من خانه خرابی دیدی
گفت ما خانه ندیدیم به ویرانی خویش
زنده ام باز پس از این همه ناکامی ها
به خدا کس نشناسم به گران جانی خویش
ما به پای تو سر صدق نهادیمو زدیم
داغ رسوایی عشق تو به پیشانی خویش
اندر این بحر بلا ساحل امیدی نیست
تا بدان سو بکشم کشتی طوفانی خویش
دلم هوای خزان کرده است
دلم هوای کوچ پرنده های غریب
وپابه پای تمام نقوش بی زاری
دلم هوای پژمردن کرده ست
چه بی تفاوتی و تلخ
دلم هوای مردن کرده ست
کجاست یار؟ کجاست؟؟؟
کوچه؟ تنهایی
دلم هوای مردن کرده است!
۸۹/۰۷/۱۴