پرواز در آسمان واقعه . . .
ای دشت شد غروب و تو رفتی به خواب سرخ
خون زد بر آسمان نفس یک شهاب سرخ
شد در مسیر کاوش معنای زندگی
خون حسین (ع) پرسش ما را جواب سرخ
ماییم و روزهای پریشان عاشقی
غمگین و دلگرفته ببار ای سحاب سرخ
لرزید چار رکن زمانه محرم است
در حیرتم که چیست در این اضطراب سرخ
تلخ است اگر چه قصه غم مختصر چرا
با ما بخوان مفصلی از آن کتاب سرخ
تا گفت «یا سیوف خذینی...» به ناگهان
لرزید شانه های جهان زین خطاب سرخ
ای آفتاب چهره نهان کن که اوفتاد
از روی زین به روی زمین آفتاب سرخ
در خاک و خون تپید و زمین را تپش گرفت
آیا چه بود در دل آن التهاب سرخ
مرگی چنین شگفت پذیرای شرح نیست
معنای دیگری است در این انتخاب سرخ
سیراب می کند جگر خاک تشنه را
یاد همیشه جاری آن انقلاب سرخ
تنهاتر از عدالت و زیباتر از بهار
در خون تپید نادره سردار روزگار
برخاک ظلم لشگر شیطان دواند خون
چشمان خلق را همه در خون نشاند خون
چشمم به سوگ خون خدا تلخ و جانگزا
آنقدر خون فشاند که دیگر نماند خون
آنگونه مرگ ذات حیات است کاینچنین
بر رگ رگ فسرده هستی رساند خون
اف بر تو ای فرات که گردون بجای آب
آن روز بر گلوی شهیدان چکاند خون
با آن خطاب خون خدا از تراز خاک
خود را به اوج عرش معلا کشاند خون
ما را به درک تازه ای از آفتاب و عشق
ما را به درک تازه ای از خود رساند خون
جوشان عشق بود که از تن به خاک ریخت
وز خاک لاله های حقیقت دماند خون
خون خداست موج زن دشت کربلا
در سوگ او به چشم زمانه چه ماند ؟ خون
آنسان به جای خویش شبی تیره با قلم
خواندم حدیث را قلم از دیده راند خون
در آن غروب سوخته چشمان آفتاب
بر پهندشت سرخ افق خون فشاند ، خون
گم کرده خویش را دل من تا رسیده است
چون رودخانه ای که به دریا رسیده است
عالم به سوگواری اش از دل کشید آه
باری گران نهاد به دوشش خمید آه
این نامه را که هست در او یاد کربلا
تا زودتر به عرش رساند پرید آه
گاهی به پا و گاه به سر در قفای شوق
در فکر آنکه باز نماند دوید آه
می گفت از شهادت مردان کربلا
از فرش تا به عرش به هر جا رسید آه
دانست در عزای شهیدان کربلاست
هر گاه باد صبحدم از من شنید آه
آن سرو سرفراز فتاد از تپش دریغ
وآن نخل سبز فاطمه در خون تپید آه
کروبیان عالم اعلی ز دل کشند
در حسرت مقام بلند شهید آه
در ماتم حسین به جایی نمی رسید
ای بی نشانه ناله و ای نا امید آه
بر قتلگاه می گذرد آهم آتشین
آیا ز درد و داغ در انجا چه دید آه
تنها نه خاک تشنه صحرا که بارها
افلاک در مصیبتش از دل کشید آه
در آسمان واقعه پرواز می کنم
اعجاز کربلاست که اعجاز می کنم
ابلیس بر سلاله حیدر کشید تیغ
بر اهل بیت پاک پیمبر کشید تیغ
هر کس که بود دشمن پیغمبر و علی
آن روز بر عزیز پیمبر کشید تیغ
ظلم آمد و به عدل مجسم ستم گرفت
بر منجیان عرصه محشر کشید تیغ
تنها نه خاک را که در آن لحظه عظیم
افلاک را به خاک و به خون در کشید تیغ
در ماتم حسین چو ابر بهاری ام
زیرا خزان به گلشن اکبر کشید تیغ
قاسم امانتی است برای حسین و خصم
بر روی یادگار برادر کشید تیغ
خفاش سیرتی ز کمینگاه تیرگی
بر حنجر سپید کبوتر کشید تیغ
دستی نهان به حیله که از آستین کفر
بر باغ ناشکفته اصغر کشید تیغ
برشمر، لعن خلق جهان جاودانه گشت
وقتی به بوسه گاه پیمبر کشید تیغ
بر دشت سرخ نقش شکوفای عشق را
از مرز درک و وهم فراتر کشید تیغ
با جوهری عجین شده با خون عاشقان
هفتاد و دو کبوتر پرپر کشید تیغ
میخانه زمانه به جز خون به خم نداشت
ای کاش ماه واقعه روز دهم نداشت
با ترانه
میخورد بر بام خانه
یادم آمد کربلا را
دشت پرشور و بلا را
گردش یک ظهر غمگین
گرم و خونین
لرزش طفلان نالان
زیر تیغ و نیزه ها را
باصدای گریه های کودکانه
وندرین صحرای سوزان
میدود طفلی سه ساله
پر ز ناله
دلشکسته
پای خسته
باز باران
قطره قطره
میچکداز چوب محمل...
آه باران!
کی بباری؟
بر تن عطشان یاران
تر کنند ازآن گلو را
آه باران ! آه باران!