حلاج سر دار که اغواشدنی نیست . . .
افتاده ی بر روی زمین ، پا شدنی نیست
قربانی
ِ زخم ِ تو ، مُداوا شدنی نیست
درخلوت تن پیله تنیده است
نگاهت
این پیله ی پوسیده ی من، وا شدنی نیست
هر
لحظه چرا سر زده در خواب منی تو
حلاج سر دار که اغوا شدنی نیست
دلباخته
ی عشق زمینی شده ام یا . . .
دیوست درونم که اهورا شدنی نیست
پیمانه
ی خالی به پشیزی بفروشند
وقتی که شراب تو، مهیا شدنی نیست
آتش
نزدی هستی من را به نگاهی . . .
ققنوس جفا دیده هویدا شدنی نیست
در
قاف نشستی به تماشای تقّلا
سیمرغ تو در حجم تنم جا شدنی نیست
گرگی
است درونم که دلم را یله کرده
آواره ی بیچاره زلیخا شدنی نیست
دیریست
که از دست تو دیوانه ترینم . . .
مجنون به صحرا زده پیدا شدنی نیست
تا
کوچه ی یلدا به تمنّای تو رفتم
مهتاب بدون تو تماشا شدنی نیست
در
چاه مرا تاب جهیدن به سر آمد . . .
بیچاره پلنگی که سرو پا شدنی
نیست
شاید تو بیایی، بزدایی غم دل را . . .
وقتی که
شب یخ زده فردا شدنی نیست
سید مهدی نژاد هاشمی (م. شوریده)