بهانه ی تو . . .
شنبه, ۹ بهمن ۱۳۸۹، ۱۰:۴۲ ب.ظ
برای گفتن تو شعر من ترانه شده است
تمام واوه
حسم چه بی بهانه شده است
غزل غزل تب عشقی به برگ دفتر دل
شبم
به شوق وصالت پر از ستاره شده است
میان این همه تشویش در
حریم خطر
نوای عاشقیت نغمه شبانه شده است
به حرمت
نفست ای نسیم بارانی
مسیر بین من و غم چه بی کرانه شده است
به
چشمهای پر از التماس من بنگر
ز اشک دوری تو چشم من خزانه شده است
چگونه
دست دلت را به دست من دادی
کزین هجوم محبت جهان خرابه شده است
" مینا توکلی (شقایق) "
۸۹/۱۱/۰۹
سلامممممممممممممممممممممم
خسته نباشی
***********************************************
تنهایی
فریاد می کنم نامت را ای بیکران
آنگاه که مالامال از نیازم و به خاطر می آورم بزرگیت را آنگاه که کوچکی خود را احساس می کنم
با تمام وجودم می خواهمت و فریادت می کنم
خدای من
خدای خوب و مهربانم
گوشه گوشه قلبم جایگاه توست
و در نهانخانه دلم که مدفن اسرارم است فقط حضور تو را حس می کنم
ناگفته هایم را فقط به تو می گویم ... زیرا تنها تویی که نزدیکترینی
خود می دانی چه می خواهم
حتی بهتر از من می دانی
به حکمت امور آگاهی ، حال آنکه من نیستم....
تویی مدیر و مدبر
تویی عزیز
تویی حکیم
تویی رحمان
و تویی رحیم....
تو را می خوانم زیرا که تنها تو برای من همه چیز هستی....
اگر تنها ترین تنهایان شوم ، باز هم تو هستی خدا جونم
یا علــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی