jتا خدا هست . . .
يكشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۸۹، ۱۱:۰۸ ب.ظ

نه تو می مانی
نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت آن چنانی
که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانندبر تن لحظه ی خود
جامه ی اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه . . .
نه . . . !
آیینه به تو خیره شده است
تو اگر خنده کنی، او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه ی دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه های امروز ، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف
بسته های فردا ، همه ای کاش ای کاش
ظرف امروز ولیکن خالیست
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید ، در این خانه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقیست
تا خدا هست به غم وعده ی این خانه مده . . . !

۸۹/۱۱/۱۷
وبلاگ بسیار زیبا و خوبی دارید
اگر طالب مطالب علم دیجیتال و همچنین داستانهای کوتاه و جالب و داستانک های طنز هستید به وبلاگ من هم سر بزنید.
http://targetman.blogfa.com
شعر خیلییییییییییییییییی قشنگی بود