آرزویمان . . .
پنجشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۲:۲۹ ب.ظ

هر روز که میگذرد دردم بیشتر می شود
دردی جانکاه ، درد انتظار منجی
آه ای محبوب دل! عزیز مهربانم مرا دریاب
که بی تو و نا امید از تو چه می شود مرا
نگاه مهربانت را از من نگیر
بودن تو خیال نیست ، آشیانه ی محبت است
انتظار سخت است
تو را به خدا دعایمان کن و دعا کن که زودتر شود
آنچه که خدا می خواهد ، ظهورت . . .

حضرت باران! کویرهای تشنه را دریاب که ریشه هایشان خشکیده است...
حضرت باران! چشم های کشاورز، به دست های بی منت توست....
ببار بر این کوچه ها که تشنه عدالت علوی اند!
حضرت باران! نسیم سحر، عاشقمان کرده است به بوی تو؛ کی خواهی بارید؟
کی خواهی آمد تا جشن باران بگیریم؟
«آیا زمان آن نرسیده بر این زمین مرده بباری؟»
اى باغ آرزوهاى من! مرا ببخش که آداب نجوا نمىدانم.
عمرى است که اشک هایم را در کوره حسرت ها انباشتهام و
انتظار جمعهاى را مىکشم که جویبار ظهورت از پشت کوههاى غیبت سرازیر شود،
تا آن کوزه و آن حسرت ها را به آن دریا بریزم و سبکبار تن خستهام را در زلال آن بشویم.
مىدانم که تو جمعهها را خوب مىشناسى و هر عصر آدینه خود در گوشهاى اشک مىریزى.
گر بر کَنم دل از تو و بردارم از تو مهر آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم؟؟؟
۹۰/۰۲/۰۱
بر پا شده این جوانی من
باشد به فدای یک نگاهت
عمر من و زنگانی من
__________________________________
سلام دوست عزیزم خوفی
خوشی
وب زیبایی داری
منتظر نظرت هستم
بیایا