آشنای دلتنگی . . .
جمعه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۰، ۰۶:۳۹ ب.ظ

دوباره غربت و آن ماجرای دلتنگی
ومن که گم شده ام لابه لای دلتنگی
هزار و سیصد و چندسال. . . باید من
تو را به شانه برم پا به پای دلتنگی
ازاین هوای مه آلود شهر دلگیرم
و جار می زنمت با صدای دلتنگی
شکسته شاخه ی صبرم بیا تماشا کن
نشسته کنج دلم آشنای دلتنگی
تمام هستی خود را ز دست خواهم داد
به داد من نرسد گر خدای دلتنگی
اگرچه دفترشعرم همیشه دلتنگ است
به عالمی ندهم این صفای دلتنگی
"دانیال رحمانیان جهرم"
۹۰/۰۵/۲۱