اللهم عجل لولیک الفرج
جمعه, ۶ آبان ۱۳۹۰، ۰۹:۰۷ ق.ظ

از دوری تو جانا چندیست پریشانم در هجر غمت ای جان از عیش گریزانم
چون هدیه کنم جان را در راه وصال تو؟ در بادیه ی عشقت چون مورو سلیمانم
ای سلطنت عشقت در مورو ملک یکسان دردرگهه تو سلطان من بنده ی گریانم
اشک است روان ازچشم،خون است روان ازدل از دیده و دل هر دم من دست به دامانم
تا کی بنشینم من پیش در کوی تو رحمیبنما بر من ،ای سرورو سلطانم
بسیار بزرگانند در حسرت دیدارت من پیش بزرگانت یک بی سرو سامانم
سخت است برای من آنقدر فراق تو گویا که به هر لحظه صد سال به زندانم
گویند تحمل نیست در کودک کم طاقت در راه غم عشقت من کودک نالانم
" علی حسین مردی "
۹۰/۰۸/۰۶
اما پی روسیاهی آئینه ها٬
بیــــــــــــهوده میچرخم...
این آرد لعنتی٬
با هیچ بارانی٬
خمیر نمی شود...
من جوانی ام را
جایی میان
بیست و چند سالگی تو
جا گذاشته ام!!!