غم بیهودگی ها ...!
جمعه, ۱۲ مهر ۱۳۹۲، ۰۸:۳۰ ب.ظ
در من غم بیهودگی ها میزند موج
در تو غروری از توان من فُزونتر
در من نیازی میکشد پیوسته فریاد
در تو گریزی میگشاید هر زمان پَر
ای کاش در خاطر گل مهرت نمیرُست
ای کاش در من آرزویت جان نمی یافت
ای کاش دست روز و شب با تار و پودش
از هر فریبی رشته عمرم نمی بافت
اینک دریغا آرزوی نقش بر آب
اینک نهال آرزو بی برگ و بی بَر
اندیشه روز و شبم پیوسته این است
من بر تو بستم دل ؟
دریغ
دریغ از دل که بستم
افسوس بر من گوهر خود را فشاندم
در پای بُت هایی که باید میشکستم
ای خاطرات روزهای گرم و شیرین
دیگر مرا با خویشتن تنها گذارید
در این غروب سرد درد انگیز پاییز
با محنت گنگ و غریبم واگذارید
در من غم بیهودگی ها می زند موج
... !
۹۲/۰۷/۱۲
که هر وقت عشق و کم داری همه جایی دم دستم...
.
.
.
آپم...