
یک در میانِ شعرهایم نقطه چین است
تا بانیِ شعر منی قصّه همین است
گفتی که ماه برکه ام هستی ،از آن شب
چشمان من، بر ماهیِ برکه ظنین است
تا می رسد زلف سیاه شب به دیوار
رد شو ، اگر چه بین ما دیوار چین است
در قهوه ی چشمان من هرشب همین جا
شیرینی برق نگاهت ته نشین است ...!