چه کنم با غم خویش؟
گه گهی بغض دلم میترکد
دل تنگم زعطش میسوزد
شانه ای میخواهم
که گذارم سر خود بر رویش
و کنم گریه که شاید کمی آرام شوم
ولی افسوس که نیست…!