
انبوه خاطرات - به حجم ِ نگاه من
شهری بدون شعر و شبی دل بخواه من
- بی بوسه - پرسه ها زدن از اشک تا خدا
دیوار ، بی بهانه کشیدن به راه من
در شعله می کشد تن عریان عشق را
بیچارگی ست سایه ی بخت سیاه من
آه! ای همیشه خنده! به فریاد من برس
در این سکوت سرد و غم انگیز ، ماه من !
با هر غزل به حال خودم گریه می کنم
آغوش سرد فاصله هایت! پناه من
امشب ، برای فاصله ها نذر کرده ام
کو باب استجابت و امیّدگاه من ؟
حالا «خدا! . . . خدا! . . . » به خدا هم نمی رسد
در فصل انجماد صدا مانده آه من
" ابراهیم . ققنوس "