
تو را من چشم در راهم شباهنگا م
که می گیرند در شاخ ((تلاجن))سایه ها رنگ سیاهی
وز ان دل خستگانت راست اندوهی فراهم ;
تو را من چشم در راهم .
شباهنگام , در ان دم , که بر جا , دره ها چون مرده ماران خفتگانند;
در ان نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام ,
گرم یاد اوری یا نه , من از یادت نمی کاهم ;
تو را من چشم در راهم .
پیمانه ای ساقی بده ،
تا من شفای دل کنم
این قلب افسون گشته را
از هجراو غافل کنم
جامی بده مّی رابریز
امشب تو سر مستم بکن
غافل مرااز خویشتن
وز آنچه که هستم بکن
جامم شده خالی ز مّی
پیمانه ام گشته تهّی
پرکن قدّح ساقی که من
در آسمان یابم رهی
پیمانه ام را مشکنی !
مّی را مریزی برزمین!
زیرا به قلب عاشقم
مرحم ندارم غیر ازاین!!!
مستم ولی افسرده ام
با غصه مّی راخورده ام
از فرط مستی ساقیا
از یادخودرابرده ام
اما فراموشم نشد
دردجدائی ساقیا !!!
با جام لبریز از شراب
آرام سوی من بیا
پیمانه ام را مشکنی
مّی رامَریزی بر زمین
زیرابه قلب عاشقم
مرحم ندارم غیرازاین!!!!
…فرزانه شیدا...
خدا یا مراببخش.
اگر ماهی قلبم برخلاف رود توست .
مراببخش اگر شادابم وجسور .
اگر بی عقلم و عاشق .
خدایا مراببخش .
اگرمترسک باغچه ی قلبم،ایمانم را پرواز داده است .
واگر تورادرمیان خوشه های قلبم پنهان ساخته ام .
مراببخش اگر اینگونه ام
خدایا مراببخش ..........
دیر گاهیست که تنها شده ام
قصه غربت صحرا شده ام
وسعت درد فقط سهم من است
باز هم قسمت غم ها شده ام
دگر ایینه ز من بی خبر است
که اسیر شب یلدا شده ام
من که بی تاب شقایق بودم
همدم سردی یخ ها شده ام
کاش چشمان مرا خاک کنید
تا نبینم که چه تنها شده ام ....
طائر عرشم ولى پر بستهام
یاد دلدارم ولى دلخستهام
آسمانم بى ستاره مانده است
درد من را سوى غربت رانده است
نالهها مانده است در چاه دلم
قاتلى دارم درون منزلم
من رضا را همچو روحى بر تنم
هستى و دارو ندار او منم
ضامن آهو مرا بوسیده است
خندهام را دیده و خندیده است
بر رضا هرکس دهد من را قسم
حاجتش را مىدهد بى بیش و کم
لالهاى در گلشن مولا منم
غصه دار صورت زهرا منم
زهر کین کرده اثر رویم ببین
همچو مادر دست بر پهلو غمین
در میان حجرهاى در بستهام
بى قرارم، داغدارم، خستهام
این طرف یا فاطمه باشد جواد
آن طرف دشمن ز حالش گشته شاد
این طرف درد و غم و آه و فغان
آن طرف هم بی حیایی کف زنان
کس نباشد بین حجره یاورم
من جوانمرگم، شبیه مادرم
ریشهها را کینهها سوزانده است
جاى آن سیلى به جسمم مانده است
حال که رو بر اجل آوردهام
یاد باباى غریبم کردهام
نیست یک درد آشنا اندر برم
خواهرى نبود کنار پیکرم
تشنه لب در شور و شینم اى خدا
یاد جدّ خود حسینم اى خدا
آوارگی دگر بس ، من را کَس و مرا بس
ای بهترین ترانه، بر بحر دل کرانه
ای ساربان کجایی؟ از ما چرا جدایی؟
حرف است که می آیی ، با تاج پادشاهی
رو سوی ماه کردم ، عکست نگاه کردم
ما را بخوان تو مهدی ، از خود مران تو مهدی
آواره ی مدینه ، غمگین زخم کینه
باید که عشقم را به دست باد بسپارم . . .
شاعر: سید مهدی هاشمی نژاد