

چه
میعادگاه خلوت و زیبایی! اسماعیل، در دستهای اراده ابراهیم. سر اسماعیل،
در آغوش پدر
و نگاه اسماعیل، نه به چشمهای پدر، که به آن سوی ابرها و
آسمانها
و خدایی که چند لحظه بعدتر را بهتر از همه میدانست.آنروز، نه گلوی اسماعیل بریده شد
و نه ابراهیم پدری را بر بندگی ترجیح داد.
تنها رضایت و سرسپردگی به «او» بود که بیداد میکرد،
پس به رسم نمایش
سرفرازی و قبولی، گوسفندی ذبح شد.از
آن روز بزرگ و باشکوه تاکنون،
جشن میعاد اسماعیل و ابراهیم با فرمان
پروردگار، هر سال و هر قربان، تکرار میشود
که جشن دلدادگی و شیدایی است و
در دل ایمان مومنان دوست، آذین پرنشاط قرب و دیدار،
بسته میشود. عاشقان عیدتان مبارک
باد!


من پرنده سرما زدهای هستم که در قفس
تنگ دنیا گرفتار شدهام.
سالهاست صدایم آوازهای مهربانی را از یاد برده
است.
یادم نمیآید چگونه سالها پیش از این، صدایت میکردم. کاش دوباره
آفتاب،
مهربانی تو را بیمضایقه بر من بتاباند! سالهاست آسمان، روی
پلکهایم سنگینی میکند.
سالهاست که دیگر نمیتوانم در نیهای خسته، شور
بدمم. دستگیری ام کن
تا بتوانم همه فاصله های با تو را قربانی کنم کمکم کن
تا این سفر چند هزار ساله را از میان بردارم

