
می توانی بسوزانی شان ...!
حرفهایم را بی دلیل گفته ام
می توانی فراموش شان کنی ...!
ولی عشقم را از صمیم قلب بخشیده ام
" نمی توانی دوستم نداشته باشی! "
می توانی بسوزانی شان ...!
حرفهایم را بی دلیل گفته ام
می توانی فراموش شان کنی ...!
ولی عشقم را از صمیم قلب بخشیده ام
" نمی توانی دوستم نداشته باشی! "
از مرگ نمیترسم ...!
از این میترسم که چه طور با تو روبهرو شوم؟...!
چه طور در چشمهای تو نگاه کنم؟...!
چه طور؟ چه طور؟ چه گونه؟...!
از تو خجالت می کشم ...
تنها که می شوم ... ازتو همدم می خواهم
مریض که می شوم ... ازتو شفا می خواهم
گم که می شوم ... ازتو راه می خواهم
فقیر که می شوم ... ازتو پول می خواهم
آواره که می شوم... ازتو سکون می خواهم
گناه که می کنم ... ازتو بخشش می خواهم
گمراه که می شوم ... ازتو هدایت می خواهم
گرسنه که می شوم ... ازتو غذا می خواهم
نا امید که می شوم ... ازتو کمک می خواهم
اسیر که می شوم ... ازتو نجات می خواهم
اما نمی دانم همه این ها را ... به چه قیمتی ازتومی خواهم ؟ ...!
خدایا تو را غریب دیدم و غریبانه غریبت شدم...!
تو را بخشنده پنداشتم و گناهکار شدم...!
تو را وفادار دیدم وهر جا رفتم بازگشتم...!
تو را گرم دیدم و در سردترین لحظه ها به سراغت امدم...!
تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی؟...!
شرمنده ام خـُـــــــــــدا جون ...
" الهی العفو "
به مولا(ع) عجل لمولانا الغریب الفرج
مسافــــــــــر شهـــــــــــرالرمضان :
سفرت به میمهانی معبـــــــــــــود بی خطا باشد ...!
امیدوارم توشه ات فراوان وسهم سوغات من ؛
دعای شبهای قدر و سحر شما باشد
" التماس دعـــــــــا "
رمضان آمد و آهسته صدا کرد مرا ... مستعد سفـــر شهر خدا کرد مرا
در شگفتم ز کرامات و خطـــاپوشی او ... من خطا کردم و او مهر و وفا کرد مرا
پروردگارا این ماه را بر ما نو گردان به امن و امان، و سلامتی و اسلام،
و تندرستی شایان تشکر، و روزی فراخ، و بر طرف ساختن دردها و ناملایمات،
بار پروردگارا روزی کن ما را روزه و قیام برای عبادت، و تلاوت قرآن در این ماه،
و او را برای ما سالم و تمام گردان، و او را از ما سالم بدار،
و ما را در این ماه سالم و تندرست فرما ... آمـیـــــن ...!
" التماس دعـــــــا "
می شود این رمضان موعد فردا باشد؟
آخرین ماه صیـــــام غـــــــم مولا باشد؟!
می شود در شب قدرش به جهان مژده دهند!
که همین سال ظهور گل زهرا باشد ...!
... اللهم عجل لولیک الفرج ...
دل یک زن ؛
تمام دنیای اوست ...!
شاه دنیایش باش ای مــــــــرد ...!
نه سردار سپاهی که احساسش را درهــــــــم میشکند ...!
زندگی می گذرد
هرچقدر سخت ولی می گذرد
حال من بارانیست
ودلم حسرت دیدار تو را
پشت این پنجره ها
روی این شیشه پوشیده شده از سرما
مثل آه می خواند
من چقدر دلتنگم
نفسم سردی این شیشه بی احساس را
در خودش می بلعد
تن من یخ زده از تنهائی
حتی این پنجره احساس مرا می فهمد
چه دلم بیتاب است
ونگاهم خسته
چشم برهم زدنی می بارم
وتمام تن من می لرزد
همه جا تاریک است
چه کسی می داند؟
چتر چشمان ترم
در کجای دنیاست؟
وچه ها می گذرد بر قلبش؟
وای که انگار دارم می میرم
پلک می بندم و اینبار که باز می کنمش ،می بینم
.
.
.
شیشه هم از غم من
اشکها می ریزد
...
و همه قصه دیوانگی این دل و این شیشه را می فهمند ...!
دنبال من می گردی و حاصل ندارد
این موج عاشق، کار با ساحل ندارد
باید ببندم کوله بار رفتنم را
مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد
من خام بودم، داغ دوری پخته ام کرد
عمری که پایت سوختم قابل ندارد
من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی:
"از برف اگر آدم بسازی دل ندارد ..."
باشد، ولم کن با خودم تنها بمانم
دیوانه با دیوانه ها مشکل ندارد
شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد
موجی که عاشق می شود ساحل ندارد
"مهدی فرجی"