کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

بگذار

تا درغـــــربت کـــــــــــوچه ام

کنارخـــــــطهای سیاه دفتـــــــــرم

به احترام قــــــــلب شـکستــــــه ام

بــــمیــــــــــرم ...!

************************
شعـــــــــر من کوچـــــــه پیچاپیچی است ؛

کوچــــــــــه باغیست که تنهـــــا یک شب !

تــــــــو از این کوچـــه گذشتی مغــــــــرور ؛

سـالهـــــــــا میـگـــــــــــــــــــــذرد ...

سالهـــــا در گـــــذر کوچـه نــــــــــگاه دیـوار!

دیده بـــــس رهگـــــــــذران را خامــــــــوش ...

دیده بـــــــــس رهگــــــذران را پــرشـــــــور ...

لیک ای رهگــــــــذر یک شبه ی " کـوچـه تـنـهـــایـــی " من

جـــــای پای تـــــو در این کوچــــــــــــه بجا مانده است...!


************************

بایگانی
آخرین مطالب
 

حسین بیشتر از آب

 

تشنه لبیک بود

 

اما افسوس که به جای افکارش

 

زخمهای تنش را نشانمان دادند

 

وبزرگترین درد او را بی آبی معرفی کردند....

 

                    ( دکتر شریعتی)

کربلا واحه واحه عطشانی است،

با گیاهانی آوار و درختانی که دیریست سقط شده می رویند.

کربلا با گودالی که بلندترین قله جغرافیا، و ظهری که مقدس ترین لحظه تاریخ است.

کربلا مزار مزرعه های سرسبز است.

کربلا در انتظاری سرخ، زیر عاشق ترین آفتاب تاریخ قدم می زند و بزرگ می شود،

آنقدر که خاکش را مهر می کنیم.

کربلا ایستگاه آغازین تمام مسافرانی است که به مقصد خدا جاری اند.

هر چند دلهایشان را در عاشوار جا گذاشته باشند.

عاشورا، واژه ای که دلها را تا چشمها بالا می آورد، و چشم را تا زمین ناگزیر می کند.

واژه ای که مترادف با" حسین" است.کربلا و " حسین"، حرکتی را آغاز و انجامند که از آدم تا دم آخر حیات جریان دارد.

"حسین " واژه ای است که تاریخ را به حرکت در آورده است و جغرافیا شرمنده ا

ز آن است که جا پایش را گنجایش نمی شود.

" حسین" واژه ای است که آرامش جانها را به توفان می سپارد، و درختان به ا

حترامش قیام می کنند و شقایق ها داغدار تنهایی وی اند.

حسین گلی است که جهان با بوی وی، بودن را شروع کرده است و ادامه خواهد داد.

نام حسین لحظه ایست بارانی، شفاف، که روشنت می کند و تا"نمی دانم کجا"

می کشاندت.

وقتی "حسین" برزبانت جریان می یابد، به حرکت می آیی و به اولین کسی که

دنبال دلش می گردد، سلام می کنی، ناگهان چشم هایت را به یاد می آوری،

حالا دیگر باران می بارد.

نام " حسین" دستت را می گیرد تا" شهرخدا"، تا" شهرآفتاب"، تا " ناکجاآباد"

همراهی ات می کند . آنگاه دوست داری به احترام "حسین" بمیری.

به احترام حسین بمیری.....به احترام حسین بمیری .......

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۸۹ ، ۰۵:۱۳
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۸۹ ، ۰۸:۵۸
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

این روز و شبها را عجیب به خود مبتلایم آنقدر که مجال اندیشیدنم نیست


نه برای خود و نه برای فردایی که مرا لاجرم در دلواپسی هایش گم می کند .

می خواهم با تو بودن را تجربه کنم اما نه آنقدر که در تو گم شوم و پیدایت نکرده رهایم کنی .

بعید نیست اگر بگویم ثانیه هایم را با تو به انتظار می نشینم تا دقایق دست به دست ،

ساعتهای با تو بودنم را به فردایی رویایی تبدیل کند .

می بینی دیگر حتی ذوقی برای شاعرانگی زیستن چشمانم نمانده است

خدا می داند از کی و تا کی باید در حسرت اتصال با تو خشک قلم بمانم

و زبانم را در تکلم نام تو تر نکنم .

می دانی چقدر خسته ام وقتی بی تو بودن را تلخ و سخت تراززجر های روزگار

پشت سر می گذارم . اینجا حتی کلمات هم یاریم نمی کنند . یادش به خیر وقتی که

عاشقانه با تو می زیستم و عاشقانه زندگی را نفس می کشیدم .

اینبار اگر بگویم روزهاست کسی را عاشقانه زمزمه نکرده ام می گویند:

شاید من عشق ندیده ام . آری عشق ندیده ام و به تباهی روزهای به ظاهر

عاشقانه ام را گذراندم . و تو خوب می دانی که عاشقم کردی و در

نا سرانجام تفکرات واهی رهایم کردی و اگرچه چشمانم را به حقیقت

همه افکار نسنجیده ام روشن کردی اما ای کاش ...

کاش قلب عاشق پیشه ای را که به دستان خودت ساختی ، ای کاش

دل زخم خورده ام را تو به سوی عشق خودت راه می نمایاندی .

و عاقبت من بهتر از این نخواهد بود که باید سرمایه ی این همه عاطفه

و احساس باکرگی خویش را به پای دل مردگانی بریزم که عشق فقط

مشق کودکانه و شبانه شان است که بر زبان وضو نگرفته جاری کنند

و صبحدم نرسیده حتی به قداست حرفهای خودشان خطی سیاه بکشند و ...

این خط خطی های جاهلان پاک نمی شود و چگونه قلبم را به قلب های

آلوده پیوند زده ام !!!!

می خواهم با تو باشم و در خودم گم شوم ، چرا که تو خوب پیدایم می کنی

و اگر تو گم شوی ... خدا می داند پیدایت بکنم یا نه .

با من بمان ای همیشه ماندگار . دستم را بگیر در کوچه هایی که برای اولین بار

قدم می گذارم و من نمی دانم بر در و دیوار کوچه چه می گذرد . دستم را بگیر

تا بگذرم از همه کوچه پس کوچه ها و بن بست های غافلگیرانه زندگی .

روزهایی که هراس از آمدنشان سرتا پای وجودم را می لرزاند . و اگر تو

دستم را بگیری کهنه قلبی دارم که به نشان معرفت می دهم به تو . می دانم کهنه است

و پر خراش از زخمهای روزگار و می دانم که تو آنقدر معرفت داری که با نفس قدسی ات ،

صیغل بزنی و دوباره به خودم برگردانی . قلبی که سالهاست سو سو کنان در به در در

تاپ تاپ عاشقانه زدن هن و هن می کند .

راستی حالا که کمی خودمانی تر شده ایم ، می دانی که چقدر در حسرت با تو بودن

بوده ام و تو سایه وار همچون خیالی از کنارم گذشتی .

و با گذر یادی از تو فکر و ذهن و تنم را لرزاندی . خواستم دوباره عاشقانه نگاهت کنم و تو ...

حالا که محسوس تر از صدای تپیدن دلمی ، نزدیک تر از هر کسی که هیچوقت

بودنش را حس نکرده ام . آنقدر با منی و نزدیک به منی که می خواهم در تقدیر

از همه ی این لطافت های بی چون و چرایت ، پیشانی ات را ببوسم . راستی دیدی

به من چه گذشت . کاش نزدیک تر از این صدایت را می شنیدم . می دانی سکوتت

چقدر آزار دهنده است و تو همیشه در برابر خطاهای من سکوت کردی و صبوری

پیشه کردی . کاری نکنی که یکباره تلافی همه لجاجت هایم را یکباره بر من بینوا وارد کنی .

از قدیم الایام نازک خیال و زود رنج بوده ام و تو خوب بزرگم کرده ای . با من بگو

از همه شرارت هایی که غافلانه به آنها مبتلا شده ام . و هر بار جز گز گز لبهایم

حرفی برای گفتن نداشتم .

می دانم هر چه برایت بگویم و بنویسم کم است . از کجا نوشتن هم برایم سخت تر .

ماجرا به ورودم به این خاکسرا بر می گردد و تو عجب مرا به امتحانی سخت آزمودی .

روزی که برای اولین بار مرا به بزرگترین آرزوی کودکانه ام رساندی و کاش جاهلانه

نمی اندیشیدم . ...

نویسنده:" مهدیه معظمی (غزاله ) "http://asalbanu.blogfa.com از وبلاگ عسل بانو/

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۸۹ ، ۱۹:۰۶
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
خدایا !


ذهنم پریشان است ،
                قلبم بی قرار است ،
                                  افکارم شوریده اند و
                                                        درمانده ام .
    پس رشته زندگی ام را به دست های امن تو می سپارم ...
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۸۹ ، ۰۸:۵۱
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
 

nnleyv.jpg

چرا تو ای شکسته دل خدا خدا نمی کنی؟ ***خدای چاره ساز را چرا صدا نمی کنی ؟


به هر لب دعای تو فرشته بوسه می زن
د*** برای درد بی دوا چرا دعا نمی کنی؟

به قطره قطره اشک تو خدا نظاره می کند
*** به وقت گریه ها چرا خدا خدا نمی کنی؟

سحر زباغ ناله ها گل مراد می دمد
***به نیمه شب چرا لبی به ناله وا نمی کنی؟

دل تو مانده در قفس جدا ز آشیان خود
***پرنده اسیر را چرا رها نمی کنی؟

ز اشک نقره فام خود به کیمیای نیمه شب
***مس سیاه قلب را چرا طلا نمی کنی ؟

به بند کبر و ناز خود از آن اسیر مانده ای
***که روی عجز و بندگی به کبریا نمی کنی ؟


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۸۹ ، ۲۰:۴۲
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

آقا سری به سایه ی ما هم نمی زنی


دلها که سوختند و ندارند مآمنی



چشم انتظار ، بی تو سراپا تمام اشک

بنشسته اند جمع گدایان الکنی



قحطی ِ عشق، سر زده بر آسمان ، بیا

تا گنج التفات تو ما را کند غنی



ما خسته ایم و خسته تر از ما تویی ، چرا

دل از عذاب ِ غیبت کبری نمی کَنی ؟



دیگر نکن بهانه که آلوده دامنم

بی تو چگونه جان دهد آلوده دامنی ؟



گرگان یأس ، زندگی ام را دریده اند

از من اثر نمانده بجز پاره پیرهنی



با اینهمه ، به لطف تو،من دل خوشم که باز

                     پاسخ دهی به اوج تمنای چون منی  

    

مرضیه خدیر

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۸۹ ، ۱۰:۱۷
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

این روزها

تمام شعر های جهان مرا به وجد می آورد

شعرهای تنهایی

شعرهای دلگیری

شعرهایی از شکست

این روزها فقط دلم شعر می خواهد

شعری که هر بار خواندنش خُردترم کند

تا نابودی

فقط به دنبال صدا می گردم

صدایی برای همراهی

صدایی برای تاکید تنهایی

فریاد مرا چرا کسی نمی شنود ؟!

صدای خرد شدنم را چرا کسی نمی شنود ؟

خدا پیر شدم کسی ندید

خدا ترسیدم کسی ندید

خدا تنها شدم

تنها . . .

کسی ندید

خدا مگر نمی گویند تو می شنوی

ببین چه سخت می گذرد اوقات تنهایی

خدا نمی دانم چرا نامه هایم را نمی خواند

خدا نمیدانم نمی خواند یا نمی فهمد

خدا دگر به نامه رسان اعتمادی نیست

نمیدانم شاید به قلب او وفایی نیست

همین روزها به جایی میروم

جایی به وسعت تمام تنهایی ام

جایی برای فریاد

خدای عزیزم دستانم را بگیر . . .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۸۹ ، ۱۰:۰۳
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
*********************************************************

امام صادق(ع):هرکه چهل صبح دعای عهد را بخواند


از یاوران قائمِ ما باشد و اگر پیش از ظهورآن حضرت بمیرد


خدا او را از قبربیرون آورد که در خدمت آن حضرت باشد


و حق تعالی به هر کلمه هزار حسنه او را کرامت فرماید و


هزار گناه از او محو کند.


مفاتیح الجنان... التماس دعا
*********************************************************

کاش بودم شعله تا شمع مزارت می شدم

چلچراغ زائر شب زنده دارت می شدم

کاش بودم پرچم حاشیه دار ماتم ات

تا که زینت بخش بزم سوگوارت می شدم

کاش بودم حلقه حلقه همچو زنجیر عزا

بر کف دل بیقراری بی قرارت می شدم

کاش بودم خاک و می دادی بها بر من که من

خاک پای ذوالجناح راهوارت می شدم

کاش می بودم سپر تا در هجوم تیغ مست

مانع شمشیر خصم نابکارت می شدم

کاش بودم قطره آبی و از روی وفا

شبنم لبهای خشک شیر خوارت می شدم

کاش بودم در شب شام غریبان تا که من

پاسدار خیمه بی پاسدارت می شدم...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۸۹ ، ۲۰:۰۷
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

ورم کرده غم در دل دفترم                   و بیزارم از واژه ها در سرم

چرا شاعرم ای خدا رحم کن                  که باشد همین نامه ی آخرم


اگر نیمه شب سر به راهم کنی                و آغوش خود را پناهم  کنی

فقط پیش تو میچکم اشک را                   که پاکیزه از هر گناهم کنی


نمیخواهم  از رازهای دلم                       شود باخبر  کاغذ باطلم

از احساس خیس و غم عاشقی                  چه چیزی شده ای خدا حاصلم


خدایا  خلاصم  بکن , شاعرم                     ببر غصه ها را تو از  خاطرم

بخشکان غم و ریشه شعر را                    بسوزان  مرا بیصدا  حاضرم                                  

                     صنم میرزازاده نافع

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۸۹ ، ۱۷:۴۱
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

http://www.shiapics.ir/components/com_joomgallery/img_originals/___imam_hoseyn_6/57_20090825_1939156317.jpg

چند روزی است که از عاشورای حسینی ، آن حماسه عظیم و سند مظلومیت اهل بیت

پیامبر (ص)  می گذرد . پس از حادثه عاشورا و شهادت جانگداز سیدالشهدا (ع) و یاران با

وفایش ، یزید – حاکم جائر اموی و عامل اصلی جنایت هولناک کربلا – بر این گمان بود

پرچمی  که اباعبدالله الحسین (ع ) آن را بر افراشت ، بر زمین نشسته است و چراغ

هدایت حسینی ، رو به خاموشی می گراید ؛ اما او سخت در اشتباه بود ؛ چرا که

عاشورا ، پیام رسانی مانند زینب (س) داشت . براستی وجود با عظمت زینب کبری (س)

بود که به همراه امام سید الساجدین ، زین العابدین (ع) ، به افشای ظلم و فساد یزید و

اطرافیانش پرداخت و پیام آن حماسه الهی را به گوش مردم غافل زمانه رسانید و

بدرستی که تاریخ گواهی می دهد که زینب ظرفیت حمل این رسالت ربانی را داشت .

مقام و منزلت زینب (س) ، علم او ، عبادت و پرستش او و استقامت و پایداری این بانوی

بزرگوار ، همگی نشانگر علو مرتبت چنین اسوه تقوا و پاکدامنی است . زینب (س) نه

تنها از خاندان وحی و زاده فاطمه زهرا (س) بود ، بلکه خود دریائی از علم را به همراه

داشت . همان علمی که امام چهارم ، او را بدان ، اینگونه ستود : " انت بحمد الله عالمه

غیر معلمه و فهمة غیر مفهمه " . " شما ( وجود مقدس زینب (س) ) بحمد خدا ،

دانشمندی آموزگار نادیده و دانائی بدون آموزنده می باشید . " و منظور امام اینست که

سرچشمه علوم عمه ایشان ، از همان سرچشمه علوم نبوی و معارف علوی است .

ایشان در دوران حکومت امیر مؤمنان (ع) ، مجلس درسی برای بانوان مدینه تشکی

ل داده بودند و به تفسیر قرآن می پرداختند .

زینب (س) حتی در زمان بیماری امام سجاد (ع) ( که بنا بر مصلحت الهی و تنها در

مقطع زمانی واقعه عاشورا و اندکی پس از آن روی داده بود ) نیابت خاصی از امام

حسین (ع) بر عهده داشتند و محل مراجعه مردمدر  مسائل حلال و حرام و سؤالاتشان

بودند .تهجد و عبادت این بانوی مجلله نیز به سان علم او ، کم نظیر بود . تا آنجا که او

نافله شبش را حتی در شب یازدهم محرم ( پس از به شهادت رسیدن سیدالشهدا و

دیگر برادران و حتی فرزندان زینب و همچنین پس از هجوم  سیل عظیم مصائبی که بر

او واقع گشت ) ترک ننمود .

http://nooor.ir/bimarefat/Wallpapers/ZarihAsemani.jpg

و اما مقام زینب ....

صحبت درباره مقام بانوئی که امام زمانش به هنگام دیدار با او ، به احترام او در مقابل

قدومش می ایستد و اورا در جای خوش می نشاند ، بسی دشوار است و ما تنها به ذکر

گوشه ای از بیکران منزلت او بسنده می کنیم . امام حسین (ع) در وداع آخرینش با زینب

کبری (س) خطاب به او فرمودند که خواهرم مرا در نماز شبت از یاد مبر .

و چه غمبار است که بانوئی با چنین علو مقام را در عصر عاشورا به اسارت بگیرند و او را

خارج شده از دین خدا بنامند بر پیکرش تازیانه زنند ....

و اینها همه جلوه ای عظیم از صبر زینب  (س) بود ...

آری ، زینب (س) به همراه امام سجاد (ع) قافله سالار کاروان اهل بیت بودند . قافله ای

که حامل کودکان یتیم و رنج دیده و زنان مصیبت کشیده ای بود که تنها مونسشان را

زینب (س) می دانستند و به او پناه می بردند . او نیز در تمامی مصائب ف خود را سپر

بلای آنان قرار می داد و مصیباتشان را بر جان خود می خرید و به همراه برادر زاده

بزرگوار خود ، امام سجاد (ع) همچنان پرچم نهضت حسینی را بر افراشته نگهداشت و با

افشاگریهای خویش علیه حکومت ننگین اموی ، پایه سلطه ظلم و جور را متزلزل نمود .

http://www.shiapics.ir/components/com_joomgallery/img_originals/___imam_hoseyn_6/49_20090825_1579265878.jpg

سلام بر قلب بردبار زینب و لسان شاکر او ...

 

سایت اسلامی شیعی رشد                                                                                 
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۸۹ ، ۰۹:۴۱
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ