کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

بگذار

تا درغـــــربت کـــــــــــوچه ام

کنارخـــــــطهای سیاه دفتـــــــــرم

به احترام قــــــــلب شـکستــــــه ام

بــــمیــــــــــرم ...!

************************
شعـــــــــر من کوچـــــــه پیچاپیچی است ؛

کوچــــــــــه باغیست که تنهـــــا یک شب !

تــــــــو از این کوچـــه گذشتی مغــــــــرور ؛

سـالهـــــــــا میـگـــــــــــــــــــــذرد ...

سالهـــــا در گـــــذر کوچـه نــــــــــگاه دیـوار!

دیده بـــــس رهگـــــــــذران را خامــــــــوش ...

دیده بـــــــــس رهگــــــذران را پــرشـــــــور ...

لیک ای رهگــــــــذر یک شبه ی " کـوچـه تـنـهـــایـــی " من

جـــــای پای تـــــو در این کوچــــــــــــه بجا مانده است...!


************************

بایگانی
آخرین مطالب

۱۲ مطلب در آبان ۱۳۹۱ ثبت شده است

husseinkhaliq چه زیبا بود اگر یک دم ،نگاهم را تو می دیدی

ز خلوتگاه احساسم، غمم را زود می چیدی

چه زیبا بود اگر با هم، رفیق عشق می بودیم

و می گفتیم تا دنیاست، کنار عشق خشنودیم

چه زیبا بود یک لحظه، بگویم عاشقت هستم

و دستانت پر از امید، بیارامند در دستم

چه زیبا بود ،اما حیف که من تنها پریشانم

و می دانم که می دانی، و میدانی که میدانم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۱ ، ۱۰:۵۳
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

DELAMGEREFTE1 دلم از تو گرفته

 

با اینکه خیلی دوستت دارم اما ، دلم از تو گرفته

ببین چشمانم را که قطره های اشک بر روی آن نشسته

نه آرامم میکنی نه با قلبم مدارا میکنی ،

اینگونه میشود که در لحظه های دلتنگی ام با غمها سر میکنم 

نه با صدای مهربان تو،

این حسرت است که در دلم نشسته از سوی تو….

هر چه خودم را به بی خیالی میزنم نمیشود ، نمیتوان از تو گذشت،

نمیتوان به هوای نبودنت در ساحل بی قراریها نشست ،

تنها میشود بی تو ، بی نفس دفتر زندگی را برای همیشه بست!

با اینکه خیلی دلم از تو گرفته ، بغض گلویم را گرفته ،

اما نمیدانی ، تو نمیدانی که چه عشقی در دلم نهفته !

آن روزی که آمدی و مرا در آغوش گرفتی ، 

با تمام وجود مرا در میان گرفتی گذشت ،

چه زود رفت آن حس زیبای عاشقانه ، 

چه زود عشقمان شد ، یک قصه عاشقانه

چه زود دل کندی از همه چیز ، آنقدر از آن روز گذشته که حتی 

رنگ چشمهایم را نیز دیگر یادت نیست

این منم که هنوز هم روز به روز بیشتر به تو دل میبندم ،

این تویی که میگویی اینک دارم از احساسات تو میخندم

آهای بی وفا ، بیا و اشکهایم را ببین ، پس مرامت کجاست،

یک ذره احساس داشته باش ،پس آن وجدان قلبت کجاست؟

دلم از تو گرفته ، با اینکه دلشکسته هستم ،

نمیدانی چه شبهایی را با همین دل شکسته به انتظارت نشستم 

تا امشب نیز فردا شود ،

شاید دلم دوباره با دیدنت خوشحال شود

نیامدی و حسرت شد آن انتظار ، نیامدی و نیامدی تا دلم شد بیمار

با اینکه دلم از تو گرفته ، بدان که خیلی دوستت دارم ،

من که جز تو کسی را در این دنیا ندارم ، ای بی وفای من ،

مرا هم نگاه کن ، تو  فقط با من باش !!!

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۱ ، ۱۲:۳۱
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ