کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

بگذار

تا درغـــــربت کـــــــــــوچه ام

کنارخـــــــطهای سیاه دفتـــــــــرم

به احترام قــــــــلب شـکستــــــه ام

بــــمیــــــــــرم ...!

************************
شعـــــــــر من کوچـــــــه پیچاپیچی است ؛

کوچــــــــــه باغیست که تنهـــــا یک شب !

تــــــــو از این کوچـــه گذشتی مغــــــــرور ؛

سـالهـــــــــا میـگـــــــــــــــــــــذرد ...

سالهـــــا در گـــــذر کوچـه نــــــــــگاه دیـوار!

دیده بـــــس رهگـــــــــذران را خامــــــــوش ...

دیده بـــــــــس رهگــــــذران را پــرشـــــــور ...

لیک ای رهگــــــــذر یک شبه ی " کـوچـه تـنـهـــایـــی " من

جـــــای پای تـــــو در این کوچــــــــــــه بجا مانده است...!


************************

بایگانی
آخرین مطالب

۶ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

دلتنگی

ساعت و لحظه سرش نمیشود !

جانِ دلم ؛

جمعه برای من

تمام آن لحظاتی ست

که از تو بی خبرم ...

تمام آن لحظاتی

که حالم را نمیپرسی ...!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۷ ، ۱۳:۵۷
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

دست و دل تنگ،جهان تنگ ،خدایا چه کنم

من و یک حوصله تنگ به اینها چه کنم

سنگ بر سینه زنم شیشهٔ دل میشکند

نزنم شوق چنین کرده تقاضا چه کنم

در ره عشق اگر بار علایق همه را

بفکنم با گوهر آبلهٔ پا چه کنم

ماتم بال و پر ریخته ام بس باشد

خویش را تنگ دل از دیدن صحرا چه کنم

درد بیدردی چون یار دوا می طلبد

دردهای کهن خویش مداوا چه کنم

من که چون گرد به هر جا که نشینم خوارم

جنگ با صدره نشینان بسر جا چه کنم

گله از چرخ بود تیر فکندن به سپهر

چون بجائی نرسد شکوهٔ بیجا چه کنم

خار بی گل شده هر جا گل بی خاری بود

گر نبندم ز جهان چشم تماشا چه کنم

کنج تنهائیم از گور درش بسته ترست

عزلتم گر ندهد شهرت عنقا چه کنم

سربرگ جدلم نیست چو با خلق کریم

نکنم گر به بد و نیک مدارا چه کنم؟...!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۷ ، ۱۱:۱۸
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ


بی وفا هیچ یاد ما نکند

درد ما را داند و دوا نکند

هیچ کس را چو ما خدا دیگر

به چنین عشق مبتلا نکند

نو درآمد غمی، که دامن جان

همچو درد کهن رها نکند

هیچ بیگانه را خدا چون من

به چنین دردی آشنا نکند

مثل چوب خدا بوَد غم ما

که زند ضربت و صدا نکند

من به جان خواهم این غم و گویم

که خداش از دلم جدا نکند

بعد از این پند و وعظ در دل من

جایی از بهر خویش وا نکند

بگذر ای ناصح از نصیحت ما

این سخنها علاج ما نکند

بگذر از من، ترا به پیغمبر

من از او بگذرم؟ خدا نکند!

گفت «امّید» و باز هم گوید:

با وفا ترک بی وفا نکند...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۷ ، ۰۸:۱۴
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۷ ، ۲۳:۳۲
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۷ ، ۰۰:۱۳
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ