کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

بگذار

تا درغـــــربت کـــــــــــوچه ام

کنارخـــــــطهای سیاه دفتـــــــــرم

به احترام قــــــــلب شـکستــــــه ام

بــــمیــــــــــرم ...!

************************
شعـــــــــر من کوچـــــــه پیچاپیچی است ؛

کوچــــــــــه باغیست که تنهـــــا یک شب !

تــــــــو از این کوچـــه گذشتی مغــــــــرور ؛

سـالهـــــــــا میـگـــــــــــــــــــــذرد ...

سالهـــــا در گـــــذر کوچـه نــــــــــگاه دیـوار!

دیده بـــــس رهگـــــــــذران را خامــــــــوش ...

دیده بـــــــــس رهگــــــذران را پــرشـــــــور ...

لیک ای رهگــــــــذر یک شبه ی " کـوچـه تـنـهـــایـــی " من

جـــــای پای تـــــو در این کوچــــــــــــه بجا مانده است...!


************************

بایگانی
آخرین مطالب

۱۶ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است



امشب از قافیه داد تنـــــــــم میلرزد

کلا از واژه فریـــــــــاد تنــــــم میلرزد


شب غلام است جهانشاه کنار خســــرو

کوه از تیشه من از ناله فرهاد تنـــم میلرزد


دل من کوچک و زار است صیدش نکنی

قبلا از آدم صیـــــــاد  تنـــــــــــم میلرزد


دلـــــم آمیخته با عطســـــه گلهای تنت

ای خدا صبــــــــــر! که ای داد تنم میلرزد


گر چه زیبایی تو باد به صحــــــرا نبرد

از تماشای تو در باد  تنــــــــــم میلرزد


ماه شیدای من انگـــــــار مرا میسوزد

از همین خاطره در یــــــــاد تنم میلرزد


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۱ ، ۱۶:۳۵
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

http://www.charbagh.com/public/album_photo/e6/80/05/5766b_db69.jpg?c=7b31


غم که می‌آید در و دیوار، شاعر می‌شود!!

در تو زندانی‌ترین رفتار شاعر می‌شود...


می‌نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی!!

خط‌کش و نقاله و پرگار، شاعر می‌شود...


تا چه حد این حرف‌ها را می‌توانی حس کنی؟

حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می‌شود...


تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم!!

از تو تا دورم دلم انگار شاعر می‌شود...


باز می‌پرسی: چه‌طور این‌گونه شاعر شد دلت؟

تو دلت را جای من بگذار شاعر می‌شود...


گرچه می‌دانم نمی‌دانی چه دارم می‌کشم!

از تو می‌گوید دلم هر بار شاعر می‌شود ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۱ ، ۲۲:۰۶
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

سینه ام آینه ایست،


با غباری از غم.


تو به لبخندی از این اینه بزدای غبار.


آشیان تهی دست مرا ،


مرغ دستان تو پر می سازند.


آه مگذار، که دستان من آن؛


اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشیها بسپارد . . .

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۱ ، ۱۲:۴۲
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

نشسته بود خیال تو همزبان با من

که باز ، جادوی آن بوی خوش ، طلوع تو را

در آشیانه خاموش من بشارت داد

زلال عطر تو پیچید در فضای اتاق

جهان و جان را در بوی تو گل شناور کرد.


در آستانه ی در

به روح باران می ماندی ،

از طراوت محض!

شکوه رحمت مطلق ز چهره ات می تافت

به خنده گفتی :

" تنها نبینمت!"

گفتم :

"غم تو مانده و شب های بی کران با من"



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۱ ، ۱۰:۰۵
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
http://img.tebyan.net/Big/1391/04/2181091414221872327219195819720385166148.jpg

...  اللهم عجل لولیک الفـــــــــــرج  ...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۱ ، ۱۲:۴۵
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
http://www.charbagh.com/public/album_photo/65/82/05/577e8_b27a.jpg?c=bd59

بار خدایا ! کارى کن که از تو چنان بترسم که گویى مى بینمت
 
و باتقوا و ترس از خودت خوشبختم گردان

و با معصیت و نافرمانیت بدبختم مکن.
بحارالانوار ج :٩٨/ ٢١٨ /٣


اربعین؛ مقصدی برای مبدا پس از چهل روز دلدادگی، چهل روز آوارگی،

چهل روز جدایی و فرصتی برای کمال است.

اربعین؛ رجوعی دوباره به محرم است و بازگشتی دوباره به عاشورا.

آری؛ چهل روز است که مرثیه‌هایمان را در کوچه‌های دل مرور می‌کنیم...

چهل روز است که روی زخم‌های عمیق عاشورا مرهم می‌گذاریم...

هر سال همین کار را کرده‌ایم...

اما این زخم کهنه، هر بار تازه‌تر می‌شود.

زخم عاشورا همیشه تازه است و با رسیدن اربعین، تازه‌تر می‌شود.

چهل روز است که این صدا به گوش می‌رسد:

«آیا کسی نیست که مرا یاری کند؟»

و این‌گونه است که این داغ، سوزاننده‌تر می‌شود . . .


برگرفته از سایت تبیان

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۱ ، ۱۹:۳۸
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
http://uploadpa.com/beta/12/uvo1tlgn4ib40gucmjn.jpg



گفتم خرابت میشوم گفتی توآبادی مگر؟!!
گفتم  که دل دادم بتو گفتی تودلداری مگر؟!!
گفتم فراموشم نکن گفتی تودریادی مگر؟!!

...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۱ ، ۱۸:۵۹
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

http://www.charbagh.com/public/album_photo/e1/81/05/57765_7ee4.jpg?c=27a4

ناگهان دیدم سرم آتش گرفت

سوختم ، خاکسترم آتش گرفت

 

چشم وا کردم ، سکوتم آب شد

چشم بستم ، بسترم آتش گرفت

 

در زدم ، کس این قفس را وا نکرد

پر زدم ، بال و پرم آتش گرفت

 

از سرم خواب زمستانی پرید

آب در چشم ترم آتش گرفت

 

حرفی از نام تو آمد بر زبان

دستهایم ، دفترم آتش گرفت

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۱ ، ۱۴:۰۷
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ



شب فرو می افتاد

به درون آمدم و پنجره ها را بستم


باد با شاخه در آویخته بود

من ، درین خانه تنها ، تنها

غم عالم به دلم ریخته بود


ناگهان ، حس کردم :

که کسی ،

          آنجا ، بیرون ، در باغ ؛

در پس پنجره ام

         می گرید...

صبحگاهان ، شبنم

می چکید از گل سیب

                                                                      "هوشنگ ابتهاج"

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۱ ، ۰۸:۳۰
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ


قلم در درست من با کاغذ افسون میکند امشب 

چنانش راز دل از خانه بیرون میکند امشب 

دلی که  سالها سرخیل مشتاقان کویت بود

به ثانی در خطی رسوای گردون میکند امشب 

بسان بلبـل مستی نوای عاشقی میکرد

سرود عشق خود را غرقۀ خون میکند امشب 

به اشک خویش میشوید تمام درد های خود

به آه و ناله اش دلدار مفتون میکند امشب
"محمد سلیم علی"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۱ ، ۱۹:۵۹
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ