کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

بگذار

تا درغـــــربت کـــــــــــوچه ام

کنارخـــــــطهای سیاه دفتـــــــــرم

به احترام قــــــــلب شـکستــــــه ام

بــــمیــــــــــرم ...!

************************
شعـــــــــر من کوچـــــــه پیچاپیچی است ؛

کوچــــــــــه باغیست که تنهـــــا یک شب !

تــــــــو از این کوچـــه گذشتی مغــــــــرور ؛

سـالهـــــــــا میـگـــــــــــــــــــــذرد ...

سالهـــــا در گـــــذر کوچـه نــــــــــگاه دیـوار!

دیده بـــــس رهگـــــــــذران را خامــــــــوش ...

دیده بـــــــــس رهگــــــذران را پــرشـــــــور ...

لیک ای رهگــــــــذر یک شبه ی " کـوچـه تـنـهـــایـــی " من

جـــــای پای تـــــو در این کوچــــــــــــه بجا مانده است...!


************************

بایگانی
آخرین مطالب

۱۲ مطلب در آبان ۱۳۹۱ ثبت شده است

http://upload.iranvij.ir/image_mordad91/61474952443952081865.jpg

یکشب دلم بهانه کرببلا گرفت
قلبم شکست و دور و برش را خدا گرفت

پس پا شدم به نیت روضه ،که ناگهان
دیدم بهشت آمد و دست مرا گرفت

ای زائری که می روی آهسته تر برو!
شوق غم حسین ،مرا هم فرا گرفت

اذن دخول خواندم و وارد شدم ولی
دیدم بهشت ،گوشه ای ازعرش جا گرفت

در مجلسی که جای رسولان وحی بود
هر کس نشست خلوت غار حرا گرفت

روضه شروع شد ؛همه ی عرش گریه کرد
حتی خدا دلش زغم کربلا گرفت

بالای عرش منبری از نور چیده شد
اقراء؛ که هر که خواند دلش ارتقا گرفت

از بین شاعران درش محتشم که خواند
از دست های سبز پیمبر عبا گرفت

شاعر نوشت بیتی و از دست مادری
یکشب برای هیئت خود کربلا گرفت

آن سرکه روی دامن معراج جای داشت
آخر چه شد جا به سر نیزه ها گرفت

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۱ ، ۰۵:۱۵
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
http://upload.iranvij.ir/image_mordad91/44756868874697693013.jpg


باران بریز بر دل باران نخورد ه ام
بی گریه بر تو، مثل زمین های مرده ام

حالا محرم است و بهار است و زندگی
خود را به دست زندگی تو سپرده ام

گریه برای تو بخدا یک وظیفه است
آن را از انبیاء خدا ارث برده ام

آن "مشک ِگریه" بود که سقا به دوش داشت
حالا گذاشته است خدا روی گـُرده ام

در روضه ها هوای دلم صاف صاف شد
از بسکه ابرهای دلم را فشرده ام

در پای نیزه خواهر زهراییت نوشت:
ای جان من ! برادر سیلی نخورده ام !!!

داغت به روی نیزه مرا می کشد حسین
هر داغ را به داغ تو کوچک شمرده ام

. . .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۱ ، ۰۵:۳۰
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
http://h-gh-b.persiangig.com/image/pm3.png


باز ماه ماتم شد، گریه می کنم غم را
دست من بده امشب روزی محرم را
پیش گریه های تو دست گریه ام خالیست
باز هم بیا پر کن کاسه های چشمم را

چشمه های شورم را اشک بر تو شیرین کرد
پس دوباره شیرین کن چشم شور آدم را

در بهشت ، همسایه با شما شود هر کس
گریه کرده در دنیا این بهشت اعظم را

خوب و بد ؛ برای تو گریه می کنیم آقا !
پس قبول کن از ما گریه های درهم را

من اجازه می خواهم از کلیم این روضه
تا کمی بخوانم از مقتل مقرم را

مقتلی که در باب قتلگاه آورده
روضه های مکشوف و روضه های مبهم را

روضه ای که می فرمود: جالسٌ علی صَدره
روضه ای که خم کرده هر چه قامت خم را
. . .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۱ ، ۲۱:۳۱
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ




همه قراردادها را روی کاغذ بی جان نمی نویسند ،

بعضی از قراردادها وعهد ها را روی قلب می نویسند ...

حواست به این عهد های غیر کاغذی، بیشتر باشد

شکستنشان

یک آدم را می شکند . . .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۱ ، ۱۹:۳۰
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

دستهای من

به نوشتن نامه های عاشقانه

به چیدن گلهای مریم

گوشهایم

به شنیدن ترانه های باران

به آوای دریای بی کران

و پاهایم

به قدم زدن میان صدفهای وارونه ی ساحل

دل بسته اند

و چشمهایم

آن همیشه خیره به چشمهای تو

آنقدر خواهند گریست

تا برگ های کتاب زندگی

آن صفحه های سیاه جدایی, خیس شوند

و تو باز با شال دست باف خود

گونه های مرا از اشک

خواهی زدود

این اشک

از هر لبخند زیباتر

وز هر بوسه جاودانه تر است

این اشک


حرارت گونه های سرد من است

تا ابد

برای عشقی جاودان

باید گریست…

و تو نیز نزدیک تر شو

تا با هم

گونه های خود را با حرارتِ اشک هایِ عشق

بشوییم ...

"ابوذر سیه پوش"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۱ ، ۱۹:۲۵
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ


اگر تو نباشی هزار بار گریه هم مرا سبک نمی کند

و ابرهای مهربان هم نمی توانند

غباری را که بر دلم خواهد نشست بشویند


اگر تو نباشی…


چه خواب باشم و چه بیدار

حتم دارم روزگار تکه کاغذیست افتاده

در گوشه خیابانی دراز

خیابانی که پای هیچ عاشقی به آن باز نشده است


اگر تو نباشی…


چه در کنار پنجره بایستم

چه در شبستانی نمور و بی نور بنشینم

اشتیاقی برای دیدن آفتاب ندارم

دوری تو را بی تعارف و مبالغه بگویم

حتی به اندازه یک نفس کشیدن تاب ندارم . . .

"..."

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۱ ، ۱۹:۰۶
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

صورتم زرد است وقلبم خون شده

شاخه ای خشکم کجاست آن برگ من
از اجل منت کشیدم روز و شب
تا که نازل گردد امشب مرگ من

. . .

بارالاها درد و ماتم تا کجا؟
پشت من از ضربه ی غمها شکست
قایق شادی در این دریای درد
زیر موج سخت ماتمها شکست

. . .

بارالاها من چه ظلمی کرده ام
سرنوشتم رنگ بدبختی گرفت؟
یا بگو بر من گناهانم چه بود
طالعم را غصه و سختی گرفت؟

. . .

آمدن در این جهان فانیت
میل من یا انتخاب من نبود
در دعا میخواهم از عمق وجود
مرگ خود را با تمام تار و پود

. . .

خسته ام دیگر از این ماتم سرا
خسته ام، مردن برایم آرزوست
سهم من همیشه از الطاف تو
رود اشک و درد و بغضی در گلوست

. . .

منتظر هستم بیا در خانه ام
ای اجل ای مونسِ شیرین من
تا که پایان آید این رنج و عذاب
مردنم شاید شود تسکین من


                                                                                      " مجید شاکری حسین آباد "

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۱ ، ۲۰:۱۷
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ


http://images.persianblog.ir/560168_hmOpgDfy.jpg


سایه ام امشب زتنهایی مرا همراه نیست ،

گر در این خلوت بمیرم هیچ کس آگاه نیست ،

من در این دنیا بجز سایه ندارم همدمی ،

این رفیق نیمه راهم گاه هست و گاه نیست

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۱ ، ۲۰:۰۸
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ



حَســــــرَتــ ـــــ !
یعنے رو بـﮧ رویــــَــــمـ نِشَستـﮧ اے
وَ باز خیســـــےِ چِشمـــانــَـمـ را ،
آن دَستمآلِ خُشکــِ بے اِحسآس پاکــ کُنــَـــد
حَســــــرَتــ ـــــ !
یَعنے شآنـﮧ هایَتــ دوش بـﮧ دوشـَــــــمـ باشَد
اَما نَتوانــَــم اَز دِلتَنگے بـﮧ آن پَناه بِبـــــــرَمـ
حَســــــرَتــ ـــــ !
یَعنے تــــ ــــو کـﮧ در عینِ بـــــــــودَنتــ
داشتَنتــ را آرزو مے کُنــــَــــمـ......

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۱ ، ۱۸:۰۰
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ