من با همهی درد جهان ساختم اما
با درد تو هر ثانیه در حال نبردم
تو دور شدی از من و با این همه یک عمر
من غیر تو حتا به کسی فکر نکردم
من خسته تن از این همه تاوان جدایی
ای بیخبر از حال من امروز کجایی
من صبر نکردم که به این روز بیفتم
انقدر نگو صبر کنم تا تو بیایی
ای دوست کجایی؟
انقدر که راحت به خودم سخت گرفتم
از عشق شده باور من درد کشیدن
گیرم همه آیندهی من پاک شد از تو
با خاطرههای تو چه باید بکنم من
من خستهام از این همه تاوان جدایی
ای بیخبر از حال من امروز کجایی
من صبر نکردم که به این روز بیفتم
انقدر نگو صبر کنم تا تو بیایی
ای دوست کجایی؟ ...!
'' روزبه بمانی ''
دیشب خوابت را دیدم ،
عجیب است اما آنجا خیلی عاشقم بودی!
حتی بیشتر از من!
نمی دانم آنچه که دیدم تصورات خودم بود یا واقعیت
اما خیلی شیرین بود ؛
آنقدر شیرین که تلخی نصفه و نیمه داشتنت
در این دنیای به ظاهر واقعی را
از ذهنم پاک کرد!
اما متاسفانه دیشب آنقدر دستپاچه شده بودم
که یادم رفت حرفی بزنم و فقط نگاهت کردم
و نگاه کردنِ "تو"ی عاشق خیلی...
حالا که مسیر خواب و رویای مرا یاد گرفته ای
بار دیگر به آن جا بیا ،
اینبار می خواهم به "تو" بگویم :
بالاخره روزی می رسد که
تمامِ مقاومت ها ، نبودن ها
و شاید هم نخواستن هایت را شکست خواهم داد ،
روزی تو به دوست داشتنِ من اعتراف خواهی کرد ،
روزی غرورِ لعنتیِ دوست داشتنی ات را کنار خواهی گذاشت!
روزی که رابطِ بین دل هایمان خواب و خیال نیست
بلکه نگاه ها و حرف های مان است ،
آن هم در یک چهار دیواری که
پر از عشق و حالِ خوب است ؛
به خوابم بیا
خیلی حرف دارم...!
''عرفان محمودیان''