کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

بگذار

تا درغـــــربت کـــــــــــوچه ام

کنارخـــــــطهای سیاه دفتـــــــــرم

به احترام قــــــــلب شـکستــــــه ام

بــــمیــــــــــرم ...!

************************
شعـــــــــر من کوچـــــــه پیچاپیچی است ؛

کوچــــــــــه باغیست که تنهـــــا یک شب !

تــــــــو از این کوچـــه گذشتی مغــــــــرور ؛

سـالهـــــــــا میـگـــــــــــــــــــــذرد ...

سالهـــــا در گـــــذر کوچـه نــــــــــگاه دیـوار!

دیده بـــــس رهگـــــــــذران را خامــــــــوش ...

دیده بـــــــــس رهگــــــذران را پــرشـــــــور ...

لیک ای رهگــــــــذر یک شبه ی " کـوچـه تـنـهـــایـــی " من

جـــــای پای تـــــو در این کوچــــــــــــه بجا مانده است...!


************************

بایگانی
آخرین مطالب

۱۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۴۰
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

من با همه‌ی درد جهان ساختم اما 

با درد تو هر ثانیه در حال نبردم 

تو دور شدی از من و با این همه یک عمر 

من غیر تو حتا به کسی فکر نکردم 


من خسته تن از این همه تاوان جدایی 

ای بی‌خبر از حال من امروز کجایی 

من صبر نکردم که به این روز بیفتم 

انقدر نگو صبر کنم تا تو بیایی 

ای دوست کجایی؟ 


انقدر که راحت به خودم سخت گرفتم 

از عشق شده باور من درد کشیدن 

گیرم همه آینده‌ی من پاک شد از تو 

با خاطره‌های تو چه باید بکنم من 


من خسته‌ام از این همه تاوان جدایی 

ای بی‌خبر از حال من امروز کجایی 

من صبر نکردم که به این روز بیفتم 

انقدر نگو صبر کنم تا تو بیایی 

ای دوست کجایی؟ ...!


                                       ''  روزبه بمانی ''



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۱۵
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

در آن هنگام که در گرفتاری ام ، فقط نامت را صدا می زنم ،

به تو پناه می برم  وقتی که گم می شوم ،

آرام دستم را بالا می آورم تا برسد به گردنم ،

به جویباری که تو در آن جریان داری،

بی درنگ پیدا می شوم...!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۷ ، ۰۴:۱۹
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۰۴
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ


دیشب خوابت را دیدم  ،

عجیب است اما آنجا خیلی عاشقم بودی!

حتی بیشتر از من!

نمی دانم آنچه که دیدم تصورات خودم بود یا واقعیت 

اما خیلی شیرین بود ؛

آنقدر شیرین که تلخی نصفه و نیمه داشتنت 

در این دنیای به ظاهر واقعی را

 از ذهنم پاک کرد!

اما متاسفانه دیشب آنقدر دستپاچه شده بودم 

که یادم رفت حرفی بزنم و فقط نگاهت کردم 

و نگاه کردنِ "تو"ی عاشق خیلی...

حالا که مسیر خواب و رویای مرا یاد گرفته ای 

بار دیگر به آن جا بیا ،

اینبار می خواهم به "تو" بگویم :

بالاخره روزی می رسد که

تمامِ مقاومت ها ، نبودن ها 

و شاید هم نخواستن هایت را شکست خواهم داد ،

روزی تو به دوست داشتنِ من اعتراف خواهی کرد ، 

روزی غرورِ لعنتیِ دوست داشتنی ات را کنار خواهی گذاشت!

روزی که رابطِ بین دل هایمان خواب و خیال نیست 

بلکه نگاه ها و حرف های مان است ،

آن هم در یک چهار دیواری که

پر از عشق و حالِ خوب است ؛

به خوابم بیا 

خیلی حرف دارم...!

''عرفان محمودیان''

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۷ ، ۰۰:۴۹
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

حرف را می شود از حنجره بلعید و نگفت


وای اگر چشم بخواند

 
غم ناپیدا را ...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۳۱
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ