که امشب با ناله ای بغض الود
بر دیار این دل خسته
زهجران تو گریانم
نظیر شمع سوزانمهرچند که مهمان ملائک شدی اما.....
ای سبز به این باغ زمستان زده برگرد.....
اقا جون دلم هوای جمکران داره....دعوتم نمی کنی...؟؟؟
کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در به جز این خانه مرا
دلم پر شد
از سکوتی بوسعت دنیا
و آسمان تمامی روز
و حتی در این نیمه شب
آرام باریدنی داشت
و بارید ...بارید ...بارید
تند و سیل آسا
بسیار باهم گریسته بودیم
اینبار سکوت من بود واشکهای او
وآه های من در نگاه او
دیگر از مرز گریستن نیز گذشته بودم
می بایست آیا آرام میگرفتم
می بایست خاموش میماندم ..آه....
امشب لالائی خواب من صدای قطره های توست
وصدای باد بر نوازش برگ
من از مرز گریستن گذشته ام
امشب دلم را تو گریه کن.
سخت افسرده دل و رنجورم
نرسد بر همه غمها زورم
عمر من کاش بپایان برسد
که ز بودن به جهان معذورم
یک دوتا نیس غم سینه من
ز هر ان سو به غمی محسورم
پر ز حرفم پر فریاد و فغان
گر خموشم بخدا مجبورم !!
نزد جمعی چو نشستم به سکوت
گفته شد من به خودم مغرورم
من به اشفتگی خود غرقم
> نبود منظورم !!!!
عشق یعنی یاد زیبای خدا تا ببینی« او »چه میخواهد زما
آقای مهربان غزلهای غریب
دستهای خالی پر از نیازم را به پنجره فولادت گره می زنم بدون اینکه چیزی بگویم .چیزی نمانده است که باران بگیردو...
زائری بارانی ام آقا بدادم میرسی؟بی پناهم، خسته ام،تنهابدادم میرسی ؟
ضامن چشمان آهوهابه دادم میرسی ؟
گنبدو گلدسته هایت رابه دادم میرسی ؟
میلادش مبارک
تو آسمان منی من پرنده ام آقا
برای بال من آغوش خویش را بگشا
که کوچ کرده ام از سردسیری تشویش
به گرمسیر دل انگیز گنبدت مولا
گذشته ام من ازانبوه جنگل تردید
و حجم خشک نفس گیری بیابانها
غریب تر زمسافر غریب تر ز غروب
کشانده مهر تو ای خوب تا کجا ما را
رسیده ام لب ایوان نگاه من ابری
شکوه گنبد خورشیدگونه ات پیدا
کنون به وسعت جغرافیای دلتنگی
نشسته ام بزنم باز دل به این دریا
کویر تجربه تلخ لحظه های منست
تو مثل جاری آبی بر این عطش اما پروانه نجاتی