کوچــه را دیدی به وقت شب چه تنـــــها میشود
" بــــــــی تـــو " از آن کوچــه هـم تنــــــــها تـرم
کی دل سنگ تو را اه بهم میریزد
سنگ در برکه میاندازم و میپندارم
با همین سنگ زدن ماه بهم میریزد
عشق بر شانه ی هم چیدن چندین سنگ است
گاه میماند و نا گاه بهم میریزد
آنچه را عقل به یک عمر به دست اورده است
دل به یک لحظه ی کوتاه بهم میریزد
آه ه ه ه یک روز همین آه تو را میگیرد
گاه یک کوه به یک کاه بهم میریزد......