کرد مردی از سخندانی سوال
حق و باطل چیست ای نیکو مقال
گوش را بگرفت گفت : این باطل است
چشم حق است و یقینش حاصل است ...!
آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس...
آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس...
گله ای کردم و از یک گله بیگانه شدی!
آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس ...!