دلتنگی...
دوشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۸۹، ۰۵:۲۸ ب.ظ
امشب بر شانه های دلم کوله باری سنگینی می کند کوله باری پُرِاز دلتنگی دلتنگی های کهنه
و تازه یکی از سال های ویران، سخنی می گوید دیگری از ماه های خسته و رفته
آن یکی از شب یلدایی که گذشت و یکی، از لحظه هایی که در بیهودگی ها
دلم می شکند زیر بار این همه دلتنگی روحم ولی در پی دلتنگی ِ دیگر می گریزد از همه
دلتنگی ها با پرهای شکسته باز سوی آسمان ها می رود می رود سوی ( ناشناختنی )
۸۹/۰۷/۱۹
واقعا گل کاشتی با این اهنگه.خیلی قشنگه.به من سر بزنا.بای