کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

بگذار

تا درغـــــربت کـــــــــــوچه ام

کنارخـــــــطهای سیاه دفتـــــــــرم

به احترام قــــــــلب شـکستــــــه ام

بــــمیــــــــــرم ...!

************************
شعـــــــــر من کوچـــــــه پیچاپیچی است ؛

کوچــــــــــه باغیست که تنهـــــا یک شب !

تــــــــو از این کوچـــه گذشتی مغــــــــرور ؛

سـالهـــــــــا میـگـــــــــــــــــــــذرد ...

سالهـــــا در گـــــذر کوچـه نــــــــــگاه دیـوار!

دیده بـــــس رهگـــــــــذران را خامــــــــوش ...

دیده بـــــــــس رهگــــــذران را پــرشـــــــور ...

لیک ای رهگــــــــذر یک شبه ی " کـوچـه تـنـهـــایـــی " من

جـــــای پای تـــــو در این کوچــــــــــــه بجا مانده است...!


************************

بایگانی
آخرین مطالب

اه باران...

سه شنبه, ۲۰ مهر ۱۳۸۹، ۰۵:۳۳ ب.ظ

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد


گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد


بسوختیم در این آرزوی خام و نشد



که دید در راه خود پیچ و تاب دام و نشد


پیام داد که خواهم نشست با رندی


بشد به رندی و دردی کشیم نام و نشد


به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم


که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد


فغان که در طلب گنج نامهٔ مقصود


شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد


دریغ و درد که در جستجوی گنج حضور


بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد


هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر


در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد

                              فریدون مشیری>>

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۷/۲۰
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

نظرات  (۱)

۲۱ مهر ۸۹ ، ۰۷:۲۳ دوست و آشنای رفتنی شما
فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی
پیرمرد از دختر پرسید:

غمگینی؟

. نه
مطمئنی ؟
. نه
چرا گریه می کنی ؟
دوستام منو دوست ندارن.
چرا ؟

چون قشنگ نیستم.

قبلا اینو به تو گفتن ؟
. نه
ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم.

راست می گی ؟
از ته قلبم آره.

دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.

چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت!!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی