کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

بگذار

تا درغـــــربت کـــــــــــوچه ام

کنارخـــــــطهای سیاه دفتـــــــــرم

به احترام قــــــــلب شـکستــــــه ام

بــــمیــــــــــرم ...!

************************
شعـــــــــر من کوچـــــــه پیچاپیچی است ؛

کوچــــــــــه باغیست که تنهـــــا یک شب !

تــــــــو از این کوچـــه گذشتی مغــــــــرور ؛

سـالهـــــــــا میـگـــــــــــــــــــــذرد ...

سالهـــــا در گـــــذر کوچـه نــــــــــگاه دیـوار!

دیده بـــــس رهگـــــــــذران را خامــــــــوش ...

دیده بـــــــــس رهگــــــذران را پــرشـــــــور ...

لیک ای رهگــــــــذر یک شبه ی " کـوچـه تـنـهـــایـــی " من

جـــــای پای تـــــو در این کوچــــــــــــه بجا مانده است...!


************************

بایگانی
آخرین مطالب

لحظه ها و احساس...

سه شنبه, ۲۰ مهر ۱۳۸۹، ۰۸:۲۵ ب.ظ

در آمد از در


بیگانه وار سنگین تلخ


نگاه منجمدش


به راستای افق مات در هوا می ماند


نگاه منجمدش را به من نمی تاباند


عزای عشق کهن را سیاه پوشیده


رخش همان سمن شیر ماه نوشیده


نگاه منجمدش خالی از نوازش و نور


نگاه منجمدش کور


از غبار غرور


هزار صحرا از شهر آشنایی دور


نگاه منجمدش


همین نه بر رخم از آِتی دری نگشود


که پرس و جوی دو نا آشنا در آن گم بود


نگاه منجدش را نگاه می کردم


تنم ازین همه سردی به خویش می پیچید


دلم ازین همه بیگانگی فروپاشید


نگاه منجمدش را نگاه میکردم


چگونه آن همه پیوند را ز خاطر برد ؟


چگونه آن همه احساس را به هیچ شمرد


چگونه آن همه خورشید را به خاک سپرد


درین نگاه


درین منجمد درین بی درد


مگر چه بود که پای مرا به سنگ آورد


مگر چه بود که روح مرا پریشان کرد


به خویش می گفتم


چگونه می برد از راه یک نگاه تو را


چگونه دل به کسانی سپرده ای که به قهر


رها کنند و بسوزند بی گناه تو را


نگاه منجمدش را نگاه می کردم


چگونه صاحب این چهره سنگدل بوده ست


دلم به ناله در آمد که


ای صبور ملول


درون سینه اینان نه دل


که گل بوده ست

              فریدون مشیری>>
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۷/۲۰
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

نظرات  (۲)

۲۱ مهر ۸۹ ، ۰۷:۲۴ دوست و آشنای رفتنی شما
فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی
پیرمرد از دختر پرسید:

غمگینی؟

. نه
مطمئنی ؟
. نه
چرا گریه می کنی ؟
دوستام منو دوست ندارن.
چرا ؟

چون قشنگ نیستم.

قبلا اینو به تو گفتن ؟
. نه
ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم.

راست می گی ؟
از ته قلبم آره.

دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.

چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت!!!
۲۲ مهر ۸۹ ، ۰۸:۰۳ احســــــــــان
سلاممممممممممممممممممممم

خسته نباشی؟
***************************************
به نام ستاره ی شب تاریکم

…یک شب خوب تو اسمون

…یک ستاره چشمک زنون

…خندیدو گفت کنارتم تا اخرش تاپای جون

…ستاره ی قشنگی بود.اروم و نازو مهربون

…ستاره شد عشق منو منم شدم عاشق اون

…اما زیادطول نکشید عشق منو ستاره جون

…ماهه اومدستاره رو دزدیدو برد نامهربون

… ستاره رفت با رفتنش منم شدم بی هم زبون

… حالا شبا به یاد اون چشم میدوزم به اسمون
**********************************************

ایام به کام شاد باشی و سر افرازززز

یا علـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

موا ظب خودت باش

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی