گلدونه های اطلسی حس قریب بی کسی
تو چادر سیاه شب پر میشم از دلواپسی
دلم!
دلم گرفته از خودم خودم اسیر غم شدم
شدم غریب قصه خودم
یادمان باشد که: بجز خاطرهای هیچ نمیماند .
یادمان باشد که: وظیفهی ما این است: «حمل باری که خودم هستم» تا آخر راه.
یادمان باشد که: منتظر ِ تنها یک جرقه است، انبار مهمات.
یادمان باشد که: کار رهگذر عبور است، گاهی بر می گردد ، گاهی نه.
یادمان باشد که: در هر یقینی می توان شک کرد و این تکاپوی خرد است.
یادمان باشد که: همیشه چند قدم آخر است که سخت ترین قسمت راه است.
یادمان باشد که: امید، خوشبختانه از دست دادنی نیست.
یادمان باشد که: به جستجوى راه باشم ، نه همراه.
یادمان باشد که . . . یادمان باشد . . .