کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

کـوچــه ی تنهـــــایـی

درویش کوچـــــــــه های تنهــــــــاییم ، کاسـه ی گـدایــی مـرا ، سکه ی نگـــاه تـو کـافـیــست...!

بگذار

تا درغـــــربت کـــــــــــوچه ام

کنارخـــــــطهای سیاه دفتـــــــــرم

به احترام قــــــــلب شـکستــــــه ام

بــــمیــــــــــرم ...!

************************
شعـــــــــر من کوچـــــــه پیچاپیچی است ؛

کوچــــــــــه باغیست که تنهـــــا یک شب !

تــــــــو از این کوچـــه گذشتی مغــــــــرور ؛

سـالهـــــــــا میـگـــــــــــــــــــــذرد ...

سالهـــــا در گـــــذر کوچـه نــــــــــگاه دیـوار!

دیده بـــــس رهگـــــــــذران را خامــــــــوش ...

دیده بـــــــــس رهگــــــذران را پــرشـــــــور ...

لیک ای رهگــــــــذر یک شبه ی " کـوچـه تـنـهـــایـــی " من

جـــــای پای تـــــو در این کوچــــــــــــه بجا مانده است...!


************************

بایگانی
آخرین مطالب

سکوت...

سه شنبه, ۴ آبان ۱۳۸۹، ۰۹:۴۶ ق.ظ

مداد سرخ امیدم . . .

هنوزهم در پشت دیوار سکوت ...

گلهای رنگین آرزویم را . . .

نقاشی میکند . . .

حتی اگر

در سیاهی ِاتاق ِساکت ِ‌ بودن ؛

چراغ را شکسته باشی

وپرده ای کشیده

بر روح و دل وپنجره ام را . . .

تنگاتنگ هم کشیده

دنیا را خاموش کنی

از خورشید ِهستی بخش ِزندگی آدمی

افسوس که مداد سیاه،حماقتهای تو

سپیدی دل و روح وافکارم را

توان سیاه کردن ندارد . . .

بسیار کوچک است مداد تو

بسیار زیاد است وسعت قلب من ! . . .

شاید میشد نادیده گرفت ، صدا را

، وقتی که تو میگفتی : هیس ! ساکت باش !

شاید میشد بی تفاوت بود ترانه را . . .

وقتی که تو گفتی :هیس ! ، ‌همسایه میشنود

. . . ومن نیز میخواهم «آسوده »بخوابم درسکوت !

شاید میشود گذشت از حریر سفید

و شال سیاه و کلفت را

هدیه گرفت . . .

اما چگونه فریادی را

خاموش میکنی

‌که در درون وجدان خفته تو

روزی سرداده خواهد شد

اگر وجدانی باشد !

چگونه صدای پرنده را خاموش میکنی

وقتی طبیعت پرنده

آواز خوان درخت توست ؟

چگونه با کفن سفید

به آن دنیا میروی

وقتی پرده های سیاه زندگیت

کشیده بود بر همه ی هستی زندگی ؟!

چگونه هدیه وجودت را

با روح سیاه خود

نزد خداوند پس میدهی . . .

وقتی که او . . .

بزرگترین رهنمای شادی وعشق و زیبایی . . .

ناراضی ست . . . !

« من؟

باشد!! « من» سکوت میکنم !
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۸/۰۴
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ banoo Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

نظرات  (۱)

اما چگونه فریادی را

خاموش میکنی

‌که در درون وجدان خفته تو

روزی سرداده خواهد شد

اگر وجدانی باشد !

خیلی زیباست!!!!!!!!!!!!
موفق باشی...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی