Unknown
شنبه, ۶ آذر ۱۳۸۹، ۱۱:۵۹ ق.ظ
پیش چشم خسته من تا چشم یاری میکند دریاست !
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست !
در این ساحل که من افتاده ام خاموش !
غمم دریا ، دلم تنهاست ،
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست !
خروش موج با من میکند نجوا !
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت !
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت !
مرا آن دل که بر دریا زنم نیست
زپا این بند خونین برکنم نیست
امید آنکه جان خسته ام را
به آن نادیده ساحل افکنم نیست .
۸۹/۰۹/۰۶
شما هم وبلاگ خوبی دارید