مرداب سکوت . . . .
سه شنبه, ۱۴ دی ۱۳۸۹، ۰۴:۵۸ ب.ظ
نمی خواهم به چشمانت بگویم
هوای گریه در من بیقرار است
نمی خواهم که در چشمم بخوانی
دل من در مدار انتظار است
نمی خواهم که این دلواپسی ها
قدم بر وادیِ رویا گذارند
نمی خواهم که بارانهای تردید
دوباره بر دل و روحم ببارند
نمی خواهم که در دنیای بی تو
تمام قصه ام از درد باشد
نمی خواهم به فرداهای نزدیک
امیدم خسته ای دلسرد باشد
نمی خواهم بگویم بی تو شبها
من و تنهائی ام همخانه هستیم
نمی خواهم دگر از خود بپرسم
چرا ما راه غمها را نبستیم ؟
نمی خواهم دگر از خود بپرسم
چگونه می توان بی تو به سر کرد ؟
چگونه این شب تاریک غم را
بدون وحشت از فردا سحر کرد ؟
دگر می خواهم از دنیای بی تو
فقط سازش مرا در بر بگیرد
به مرداب سکوتی بی سرانجام
گلایه از تو و دنیا بمیرد
" نرگس عینی "
هوای گریه در من بیقرار است
نمی خواهم که در چشمم بخوانی
دل من در مدار انتظار است
نمی خواهم که این دلواپسی ها
قدم بر وادیِ رویا گذارند
نمی خواهم که بارانهای تردید
دوباره بر دل و روحم ببارند
نمی خواهم که در دنیای بی تو
تمام قصه ام از درد باشد
نمی خواهم به فرداهای نزدیک
امیدم خسته ای دلسرد باشد
نمی خواهم بگویم بی تو شبها
من و تنهائی ام همخانه هستیم
نمی خواهم دگر از خود بپرسم
چرا ما راه غمها را نبستیم ؟
نمی خواهم دگر از خود بپرسم
چگونه می توان بی تو به سر کرد ؟
چگونه این شب تاریک غم را
بدون وحشت از فردا سحر کرد ؟
دگر می خواهم از دنیای بی تو
فقط سازش مرا در بر بگیرد
به مرداب سکوتی بی سرانجام
گلایه از تو و دنیا بمیرد
" نرگس عینی "
۸۹/۱۰/۱۴